سینمای آوانگارد

سینمای آوانگارد

روبر برسون : محمدرضا اصلانی
سینمای آوانگارد

سینمای آوانگارد

روبر برسون : محمدرضا اصلانی

  روبر برسون : چگونه یک مرد گریخت

البته این مهم از همان ابتدای کار به مخاطب نشان داده می شود. یعنی جایی که فونتن مترصد فرصتی برای فرار از ماشین می باشد. ماشین توقف می کند و فونتن نیز به گریختن... دوربین در داخل ماشین می ماند و تا آمدن او تکان نمی خورد. ما سرنوشت فونتن را از طریق شکلیک ها پیگیر می شویم؛ بواقع تصویر در حال انجام کار خود است و صدا هم... صدا دیگر حمال تصویر نیست و برای پر کردن ضعف های فیلم!

 

تاویل :

برسون به هیچ وجه تاویل پذیر نیست. شما به عنوان مخاطب نمی توانید تفسیرهای ریز یا غیر ان داشته باشید. اینجا همه چیز تحت اختیار اوست. تنها باید به کشف رازهای اشکار و مسلمش بپردازیم. به اینکه صداها کجایند و تصاویر چگونه در کنار آنها  خواهند آمد. و ...

برسون هیچگاه از طریق دوربین یا تدوین به تحلیل مدلهایش نپرداخت. اگر معنایی هست از طریق ارتباط شخصیتها و اعمالی که انجام می دهند مجال بروز می یابند. دوربین همانگونه به فونتن می نگرد که به زندان بانها! او برای اینکه آلمانها را خشن نشان دهد، نورش را تند نمی کند؛ یا اینکه از زوایای گوناگون بهره نمی برد تا آنها را جنایت کار نشان هد. یا در مورد فونتن اصلا سعی نمیکند درونیاتش را در لحظه های مختلف، به شکل گوناگون تصویر نماید. مثلا در لحظات فرار تدوین همانگونه آرام است که در وقت نظافت! دوربین هم چنین. اینکه در صحنه های مختلف و بر اساس قصه و کیفیت شخصیت در مواجهه با شرایط پیش رویش، ریتم تدوین و حرکات دوربین را کند یا سریع بنمایش بگذاریم، از برسون بر نمی آید!

جالب اینکه برسون مخاطب خویش را هم چونان مدلهایش تربیت می کند! ما تنها به امر اوییم؛ تا کدام نما گوش باشیم و کدام پلان چشم... و کدام صحنه هر دوی شان! فقط باید سر خود را به این سو و آن سو چرخانده و در پی مواظبت از گوش خود نیز باشیم تا مبادا صدایی از دستمان به درآید.
ا
د
ا
م
ه
خ
ا
ه
د
د
ا
ش
ت


  روبر برسون : چگونه یک مرد گریخت


تماشاگر در مواجه با این شکل جدید پس زده می شود. گاهن مدلهای برسون را هم این چنین میخوانند : بازیگران عجیب، ناوارد

اینهم حاصل بی توجهی تاریخ سینماست که شکلهای ثابت شده ای را توسط کارگردانهای خود به خورد تماشاگران داده اند...

تلاشها و لبخندهایی که فونتن در بخشهایی از فیلم ارائه میکند نتیجه رنجهای برسون است نه هنر خود شخصیت. او کاملن کنترل شده به صدا و تصویر می آید. برسون عمدن از نابازیگر بهره می برد چون با خودش هیچ قواعد و قوانینی حمل نمیکند مانند صفحه سفید کاغذ است واوست که بر آن می نویسد. بقول برسون مدلها از سرزمینی دیگر آمده اند....

صدا :

یکی از مهمترین ویژگیهای سینماتوگراف که به تفاوتش با سینما شدت میخشد مقوله صدا ست. صدا درآاثار برسون دیگر نقش خدمتگذار ایفا نمیکند بلکه به ارزش تصویر مورد استفاده است. گاهی حتا برتر از تصویر! نمونه اش را میشود در یک محکوم گریخت بوضوح دید.

قطار مدام در طی فیلم حضور دارد بی انکه بچشم ببینیم. صدای ان چنان احساس قوی در مخاطب شکل می دهد که اگر به دیدنش بودیم به چنین ظرافتی نمی رسید.. صدای قطار ترسیم کننده ی دو جهان می باشد. خود قطار در پشت زندان و فونتن و دیگران در داخل... بسیاری از اطلاعاتی که فونتن برای فرارش جمع آوری میکند از طریق گوش امکان می یابند.

مثلا صدای کشیده شدن کلید زندانبان نازی ها ب روی نرده های زندان، همه ی ساعات ورود و خروج و حضور و عدم حضورشان را بازگو میکند. فونتن که جز خود و سلولش چیزی نمی بیند(در بیشتر صحنه ها) همه ی وجودش را به گوش میدهد..

یکی دوبار هم که برای "دید" زدن محوطه و راه گریزش به بیرون از سلولش می رود، همه حواسش به صداهای گوناگون است...

یا صحنه تیرباران دوستش که مخاطبین و فونتن آنرا به چشم نمی بینند اما برسون آنقدر بر ذهن مخاطب تسلط یافته که همه چیز را از این طریق درک و لمس نماید.(ضمن اینکه اطلاعاتی را هم به شخیصت فیلم می دهد که نقشه اش را دوباره بنویسد)

اما زیباترین شکل استفاده صدا مواقعی است که فونتن با هم سلولیهای خود ارتباط صدایی ایجاد میکند. زمانی که از آنسوی دیوار پاسخی دریافت میشود، زندگی بگونه ای جاریست؛ لیکن عدم دریافت صدا حکم به مرگ آدمها می دهد. البته هر چند ممکن است کسی در انسو حضور داشته باشد اما این حضور چون به فعلیت نمی انجامد، و نوعی تسلیم شدن و به انتظار دست خدا نشستن می باشد، مرگیست به تدریج...

البته این مهم از همان ابتدای کار به مخاطب نشان داده می شود. یعنی جایی که فغونت مترصد فرصتی برای فرار از ماشین می باشد. ماشین توقف می کند و فونتن نیز به گریختن... دوربین در داخل ماشین می ماند و تا آمدن او تکان نمی خورد. ما سرنوشت فونتن را از طریق شکلیک ها پیگیر می شویم؛ بواقع تصویر در حال انجام کار خود است و صدا هم... صدا دیگر حمال تصویر نیست و برای پر کردن ضعف های فیلم!

 

تاویل :

برسون به هیچ وجه تاویل پذیر نیست. شما به عنوان مخاطب نمی توانید تفسیرهای ریز یا غیر ان داشته باشید. اینجا همه چیز تحت اختیار اوست. تنها باید به کشف رازهای اشکار و مسلمش بپردازیم. به اینکه صداها کجایند و تصاویر چگونه در کنار آنها  خواهند آمد. و ...

برسون هیچگاه از طریق دوربین یا تدوین به تحلیل مدلهایش نپرداخت. اگر معنایی هست از طریق ارتباط شخصیتها و اعمالی که انجام می دهند مجال بروز می یابند. دوربین همانگونه به فونتن می نگرد که به زندان بانها! او برای اینکه آلمانها را خشن نشان دهد، نورش را تند نمی کند؛ یا اینکه از زوایای گوناگون بهره نمی برد تا آنها را جنایت کار نشان هد. یا در مورد فونتن اصلا سعی نمیکند درونیاتش را در لحظه های مختلف، به شکل گوناگون تصویر نماید. مثلا در لحظات فرار تدوین همانگونه آرام است که در وقت نظافت! دوربین هم چنین. اینکه در صحنه های مختلف و بر اساس قصه و کیفیت شخصیت در مواجهه با شرایط پیش رویش، ریتم تدوین و حرکات دوربین را کند یا سریع بنمایش بگذاریم، از برسون بر نمی آید!

جالب اینکه برسون مخاطب خویش را هم چونان مدلهایش تربیت می کند! ما تنها به امر اوییم؛ تا کدام نما گوش باشیم و کدام پلان چشم... و کدام صحنه هر دوی شان! فقط باید سر خود را به این سو و آن سو چرخانده و در پی مواظبت از گوش خود نیز باشیم تا مبادا صدایی از دستمان به درآید.  

 

ادامه...

 روبر برسون : چگونه یک مرد گریخت... تقدیم به رامین

برسون یک ضد قصه ی تمام عیار است. البته باید توجه داشت که این مسئله در نزد برسون با انچه که سازندگان اکسپریمنتال مد نگاه خویش دارند کاملا متفاوت است. تجربی سازان فیلمهای خود را از اساس بی قصه میکنند بطوریکه وقتهایی با یک خط روایی بسیار ظریف مواجهیم. مانند یک درخت کوه یا از این دست موضوعات. اما روبر برسون نگاهی دیگر به این موضوع دارد. اتفاقا او از آثار بزرگان ادبیات مانند داستایوسکی و ژرژ برنانوس بهره میگیرد لیکن آنچه مهم می نماید عدم خلق فیلم از طریق داستان می باشد. یعنی مخاطب هیچگاه درآثار او با استفاده از ساختارهای ادبی فیلم را پی نخاهد گرفت. به همین دلیل عناصری که قرار است از این راه سبب جذب مخاطب را فراهم کنند، به کناری می زند.

اولین اقدام او آگاه نمودن مخاطبان نسبت به سرنوشت شخصیتهای فیلم می باشد.یعنی مخاطب از آنچه که قرار است بر ادمهی و مدلها رخ دهد را بازگو میکند. برسون با این کار سعی میکند نگاهمان را به سمت چیزهایی با ارزشتر بکشاند. در این صورت نه کشمکشی می ماند و نه اوج و فرودی. باز هم باید تاکیید کنم که این روش با بسیاری کسان دیگر همچون آکرمن متفاوت می باشد. چرا که شانتال عزیز هر چند فیلمهایش(بخصوص اولیه) از یک خط داستانی معمولی بهره جویی میکند اما فیلمش با همان یک خط روایی ساده پیش می رود و در نهایت باعث روزمرگی خاص خودش هم می شود. شما دیگر خارج از این امر چیزی حاصل نمی کنید. فرم و جزییات منظمی وجود ندارد... مانند شهید ثالث!

لکن برسون با یک خط سیر کلی یا قصه ای کامل کاری ندارد؛ آنچه در اینجا مهم می نماید عدم درگیری مخاطب با قصه ی فیلم است.

براستی پس باید دنبال چه چیزی دیگر در فیلمهای برسون باشیم؟

ذات سینما! آن مهمی ست که به جستنش خواهیم شد.

یک مرد گریخت نمونه ای ترین فیلم روبر برسون است. او در همان ابتدا نامی بر فیلم خود میگزیند تا کمترین هیجان کاذبی برای ما حاصل بشود. "یک مرد گریخت" تکلیف سرنوشت شخصیت فیلم را مشخص می نماید. در طول فیلم هم مدام با صدای فونتن مواجهیم که در پی بازگو کردن صحنه های فیلم است.(صحنه هایی که بعد از گفتار فونتن نشان داده خواهند شد) برسون با دروی از درگیر شدن در داستان، ما را به جزییات ارائه شده متوجه میکند. بیشترین زمان اثر صرف نشان دادن دستان پرکار فونتن می شود. دستانی که قصه را پس می زند و نگاهها را بخود میگیرد. از طریق دست با دیگر اشیا مهم نیز اشنا می شویم که همه ی فیلم با آنها شکل گرفته است. ملافه ی سفید مداد کاغذ سیمهای تخت قاشق و اندکی شانه های ژوست. به اینها می توان صدای قطار تیرباران کوبیدن دیوار و ارتباط گاه گاه با زندانیان بوقت نظافت افزود. هنر برسون ایجاد رابطه نو میان این آدمها و اشیاء است. اشیایی که توسط برسون دوباره خلق می شوند(نه اینکه فیزیکن آنها را ساخته باشد)این افرینشگری فقط و فقط از طریق تغییر جایگاه انها صورت می پذیرد. ملافه ها دیگر آن ماهیت خود را ندارند بلکه وسیله ای میشوند برای فرار؛ قاشق اراده ی فونتن است؛ صدای قطار آزادی را فریاد میزند و ژوست نیز : باد هرجا بخواهد می وزد. این عناصر ساده که در همه ی فیلمهای تاریخ سینما به چشم میآیند در فیلم برسون دچار تغییر ماهیت و کارکرد ذاتی خود می شوند. دست دیگر آنچیزی نیست که در طول تاریخ دیده ایم؛ تو گویی از جهانی دیگر می اید. اینها همه به دلیل نزدیک شدن برسون به اشیاء است... البته این مهم خواهد آمد که برسون از این طریق جهان ورای ما را به تصویر می کشد و خدایی که همیشه ناظر بر ماست. هر چند این نظارت با دخالت و اراده ی ماست که معنا می یابد.


روبر برسون بجای نگاهها را به سمت نقاط اوج و فرود ببرد متوجه جزییات میکند. بدین شکل مخاطب قصه اهمیتی دومی می یابد. روایت هم  در اینجا و در تمامی آثار او بشکل مشخص و ساده ارائه می شود. قصه نه از ابتدا به اخر و نه مدام به گریختن است.. اگر پیچیدگی وجود دارد تنها از بابت فرم و شکل است و نه جابجایی داستان.

بازیگر یکی از عناصر مهمی است که بیشتر فیلمسازان بزرگ تاریخ سینما (بونوئل آنتونیونی گدار کوکتو برگمان لوچینو ویسکونتی) از طریق آنها داستا فیلمهای خود را انتقال می دهند. اما برسون که اساسا با کسی به شباهت نیست، برای گریز از این امر، دست به خلق مدل می زند. او بخوبی می داند بازیگران و البته بازیگران حرفه ای می توانند به دنیای فیلمساز وارد شده و احساسات شخصی خود را تحمیل نمایند. احساسهایی که همیشه و در همه ی فیلمها(از فیلمسازان دیگر) با آنها همراه است.

برای انسانی چون برسون که همه چیزش طبق یک نظمی خاص به پیش می رود، چنین حضوری نمی تواند خوش آید. برخورد او با مدلهای اثارش نشان از این امر می دهد. آنها مجریان فرمانهای اویند. آنها تنها با استفاده از فیزیکشان.. هر چند در همین اجرای فیزیکی نباید هیچ گونه بازی یی صورت پذیرد.

فونتن از شاخصترین شخصیتهای برسون در این زمینه می باشد. به طوریکه که انگار ما با اثری مستندگونه مواجهیم. 



ادامه خاهد

روبر برسون : چگونه یک مرد گریخت... تقدیم به رامین


پیش از آغاز


نوشتن از کسی چون روبر برسون با هدف کشف او و اندیشه هایش، کاریست بی هوده و ناسرانجام. حتا سالیان طولانی نیز نمی تواند گواهی باشد بر این امر بی ممکن. چرا که نوشتن و گفتن از او شعور می خواهد و شور. جنسی که اینروزها بیش از کیمیاست.

تنها می شود آثارش را به نظاره داشت و نوشته هایش را بچشم دید و لذت برد.

با اینهمه اما شور به برسون را چه می شود؟ انجا که طاقت به سر می آید گستاخی خود را نمایان ساخته و دست به گناه می بریم...

 

روبر برسون(1901- 1999 فرانسه)

روبر برسون نمونه کاملی بود و هست از یک انسان.(نه به زیستن؛ به اندیشه) شما می توانید بی هیچ واهمه ای به سراغ زندگی شخصی اش بروید و در ان غوطه ور شوید. او همانی بود که در فیلمهایش. اگر در آثارش به پول و جنبه های مخربش می پرداخت، بواقعیت خودش هم چنین می بود... سیاست، اقتصاد، خشونت و....

در حالی که این مهم در خصوص بیشتر بزرگان سینما حاصلش شرمندگی می باشد.

تن به ابتذال نداد در قبال هنر نابش.تنها به سفارش خودش فیلمی را ساخت هر چند با سرمایه دیگران.با این حال دلخوری هایی نیز وجود داشتند...

لیکن انچه که برسون را متمایز میکند نه این گونه ی شیوه ی زندگی، بلکه سبک اوست که تحمل تاپذیر می نمود.

او نه تکراری از گذشته بود و نه خود در آینده ها به تکرار آمد. با اینکه شاهدی بود بر تمامی جریانهای سینمایی اما به هیچ کدامشان دل نسپرد.راهش به تنهایی بود و لاغیر.

چرا که خاستگاه بیشتر این جریانات ادبیات جنگ سیاست و نگاههای ایدئولوژیکی بودند. اما برسون از اساس در پی تغییر ساختارها برآمد(چه ساختاری؟ بگمانم ساختاری هم اگر باشد از برسون اغاز خواهد شد)

بیشترین چیزی که در این میان دارای اهمیت است فرم و شکل است. گویی سینما لال بوده و برسون زبانی به آن می بخشاید.

او سادگی محض و سهل الوصول سینما را به کناری زده و خود راهی جدید پیش ذهن ما می نهد. سینماتوگرافی نتیجه تلاشهای اوست. هنری که مدام در پی سختکوشی و مخالفت است. نقطه ی مقابل سینما که همه چیز را ساده و احمقانه می بیند. به همین دلیل بیشتر منتقدین حرفه ای سینما هم نتوانسته اند بخوبی راهی برای درکش بیابند! آنها شیفته ی تن دادن به عادتهای خود اند؛ در حالی که روبر برسون از همان آغاز به عادت زدایی.


 

 

سینماتوگرافی

 

در مواجه با نام روبر برسون اولین مهمی که به آن روبروییم سینماتوگرافی ست؛ هنری که همه ی فرم و معنای برسون را در دلخویش به ارمغان خواهد داشت.

در یک نگاه می توان سینماتوگرافی را امر آفرینشگری به حسابش آوریم.... که بواقع پوزخندی ست به سینمایی که تمامی زورش در مرحله بازتولید می باشد.... هنرمند این عرصه نمی تواند منبع تغذیه یی غیر از خود داشته باشد... قائم بالذات است!  

علیرغم قالب گریزی این هنر می توان به طور مشخص عناصر مهمش را شناخت :

1- عدم یاری از دیگر هنرها بخصوص نمایش

2- ضد قصه بودن و دور شدن از ساختارهای داستانی و ادبی

3- توجه به جزییات و امور ظاهرن نادیدنی

4- برابری ارزش صدا با تصویر

5- خلق موقیعت نو از عناصر موجود

6-عدم بهرهجویی از دوربین موسیقی و تدوین برای تحلیل شخصیت

7- مدل

8- تاویل ناپذیری

9- روایت ساده و غیر گمراه کننده

10....

 

ادامه خاهد داشت

 

فقط تو میمونی... لعنت به همه ی فلسفه... سینما...

فقط تو می مونی "


روبر "


به اولین دیدنم اینک