سینمای آوانگارد

سینمای آوانگارد

روبر برسون : محمدرضا اصلانی
سینمای آوانگارد

سینمای آوانگارد

روبر برسون : محمدرضا اصلانی

برای او که همه ی من است.....

چهار سال است که از اولین دیدارمان سپری می شود.

نمی دانم چگونه سر از آن شهر زلزله زده درآوردم،

4سال پیش.

هر چه باشد مهم نیست؛

او را یافتم و این مهم است!

خدای من،

این لطف تو بود،

این مشیت تو بود.

خدای من،

حتما آنروزهای سخت مرا دیده بودی.

آنروزها که بر نبودن می اندیشیدم؛

آن روزها که همه چیز را از من گرفته بودند،

آهسته آمد و در گوشم زمزمه کرد؛

زندگی را

و عشق را.

امروز،

عاشقترین موجود جهانم!

گاهی به خود میگویم

چگونه می توانم بیش از اینی که هست،

دوستش داشته باشم؟

می دانم اگر که نبود،

امروز باید برای هزار و سیصد و شصت و ششمین مرتبه،

قیصر را تماشا می نشستم

و رضا موتوری و داش آکل....

 تو گفتی باید کشف کرد

خلق کرد،

آفرینشگر بود!

روبر را تو نشانی دادی  و

گفتی :

((در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید الا به خون))

آری !

و منصور،

حسین منصور.

و می دانم که اگر نبودی،

یاسو هم نبود؛

و سینماتوگرافی هم.....

نوشتن و از تو سرودن

سخت ترین کارم شده است!

کاش که نلغزم؛

دستم....

قلمم.....

میدانم که از من دلخور نخواهی شد!

اما می ترسم از این قلم  و از این لغزش،

(شاید لغزش)

می ترسم.

اینروزها بیش از همه روزها،

ماهها،

سالها،

می ترسم.

میترسم از اینکه ترکم کنی

و دو رکعت نمازت بخوانی!

دو رکعت نمازت،

دو رکعت عشقت.....

دو رکعت نماز عشقت....

که اگر بخوانی،

دیگر طاقت ماندنم نیست.

می دانم!

می دانم!

بیش از هزار بار گفته ای باید راهت ادامه دهم.....

نه، نه.....

هرگز؛

نمی توانم.....

سینماتوگراف(ی) من

کسی آن سوی آبها و خشکی؛ دهه ها پیش فیلم ساخته، 

80 سال!  

و کسی هم بعد از او می آید و فیلم می سازد، 

44 سال!  

برخی از این سالها همزمان با هم فیلم ساخته اند.

سالها می گذرد؛ نسل ها عوض می شوند؛ کسی یا کسانی پیدا می شوند و شباهت هایی می یابند میان اینان. احساسی اند البته، بعضی شان. برخی دیگر واقع بین تر شاید :

آگاهانه ایندو را بررسی می کنند و چنان قرابتی میان شان می یابند که گویی اساسا با هم رابطه داشته اند؛ بدون اینکه از دست هم تقلید کنند؛ هر 2 به یک سبک.....

حقیقت امر همین است. مرد فرانسوی ما بیش از آنچه که ما تصور میکنیم، شبیه مرد ایرانی خودمان است؛ و مرد ایرانی ما بیش از آنچه ما تصور میکنیم شبیه مرد فرانسوی خودمان است!

باشد که یکی 1934 و آن یکی دیگری 1345 آغاز میکند. هر دو اما شاهکار می سازند. فیلم به فیلم و دهه به دهه.

در این بین کسانی طی سالهای متمادی آمدند اما هیچ یک نتوانستند مرد فرانسوی را راضی کنند!

دنیا بی آنکه بداند، مرد ایرانی ما به دهه ی 5 رسید :

40، 50، 60، 70، 80؛

و راهی تا دهه ی  6 نیست و شاهکاری دیگر.

دنیا این را نفهمید که او کجای سینماتوگرافی ایستاده است؛ در عوض اش تا توانست صادراتی های ما را پذیرفت:

چه ناخوب اند این ج ش ن و ا ر ه ه ا.

دنیا این را هم ندانست که پس از مرد فرانسوی، تنها اوست که خالق است؛  

خالق سینماتوگراف(ی) نو و تازه با هم اندیشی همان مرد فرانسوی خوبمان!

مرد ایرانی همچون مرد فرانسوی خوبمان، می کشد :  

بوم ....

سزان....

نه داستان گویند و نه قصه پرداز : معرفت دیدن اشیاء است.

چنین ستایش اشیا را تنها اینان میدانند و جزییات را نیز هم.

و البته مرد ژاپنی را هم باید به حساب آورد. پاک از یادم رفته بود این ژاپنی دوست داشتنی.

او که نیاید، بهارمان به آخر نمی رسد و پاییز به اوایل اش!

همه تلاش می کنیم به محدوده ی ممنوعه راه یابیم؛ از بیرون لمس می کنی فقط.

ادا و شکلک می دانیم. البته تغییر می دهیم، می گوییم تجربی سازیم.....

چه تجربه ای؟ مگر اینها جایی برای تجربه گذاشته اند؟ به اینها اضافه کنید وارهل و آکرمن و یانچو و دوستانی دیگر؛

در اینصورت آیا دوباره باید به دروغ روی آوریم؟  

ما تازه به دوران رسیده ها فیلم می سازیم که فراموش نشویم در حالی که آنها فیلم ساختند تا فرهنگها و هویت ها فراموش نشوند؛

و انسان؛

این اشرف مخلوقات!

از این جمع تنها مرد ایرانی مانده است؛

و جوانانی که با آخرین سکه ی جیبشان فیلم می سازند؛

و این بار سنگین بر دوش.  

یادداشتی از روبر برسون

((فکر میکنم در کل جهان همه چیز خیلی بد پیش میرود. مردم بیش از پیش مادی گرا و خشن شده اند...  خشن از روی تنبلی، از روی بی تفاوتی، و خود خواهی؛ چون فقط به خودشان فکر میکنند و نه اصلا به چیزی که دور و برشان اتفاق می افتد. همه به تنها چیزی که علاقه نشان میدهند، پول است. پول خدای آنها شده است. برای خیلی ها خدا دیگر وجود ندارد. پول چیزی شده است که مجبورید به خاطرش زندگی کنید. حتی فضانوردان شما، یعنی اولین کسی که پایش را بر کره ی ماه گذاشت، وقتی اولین بار زمین ما را از آنجا دید، گفته بود که چه قدر شگفت انگیز و معجزه آمیز است، گفته بود آنرا خراب نکنید، دست نزنیدش. من عمیقا شیوه کثیفی را که آدمها با آن زمین را تباه می کنند، حس میکنم. در همه کشورها سکوت دیگر به هیچ وجه وجود ندارد، نمی توانید آن را پیدا کنید. این همان چیزی است که از نظر من زندگی را غیر ممکن کرده است...

به گمانم چیزی هست که خود کشی را ممکن میسازد- و نه حتی ممکن بلکه مطلقا ضروری : این چیز همان تصور خلاء است، احساس خلائی که تحملش غیر ممکن است.))

روبر برسون؛ همه ی من

 

 

تو هیچ گاه برای من ، مناسبتی نبوده ای 

امروز 25 سپتامبر است؟ خب 25 سپتامبر باشد... برایم فرقی نمی کند امروز 25 سپتامبر باشد یا ...

اصلا چه تفاوتی میکند تو در چه روزی بدنیا آمده ای؟ برای من همه روزها 25 سپتامبر است؛ همه ی روزها از آن تو است، از برای تو است.

من که مداوم و پیاپی از تو مینویسم، دیگر تقویم به چه کارم می آید؟

گفته اند که از برمون لاموت آمده ای؛ 109 سال پیش. اما هیچکس نمی داند که تو از ازل بوده ای و تا ابد!....

این را تنها محمدرضا می داند و من هم.....

تو که آمدی کشیش آمبریکور هم آمد؛ فونتن و میشل هم آمدند!

بعدها ژان هم با بیرقش به اینها پیوست (هرچند پیش از همه ی اینها بوده است).

تو سر پناهی شده ای برای همه ی ما؛ من ؛ ماریا و موشت و دیگرانی چون اینان!

محمدرضا هم که پا به پای تو بوده است، این سالها؛ در همه ی این سال ها.

و من بیش از یک دهه آوارگی، تو را یافتم. در این راه اما محمدرضا بیش از همه بود. که اگر او نبود همه ی آنچه را که می یافتم پوشالی بود و بی هودگی.

خداوند همیشه با محمدرضا باشد. که اگر او نبود قیصر و هیچکاک بودند؛ و تروفو بود و سراسر خشونت بودم از برای پکین پا!

اما چه خوب شد که محمد رضا آمد و نشانی تو را برایم بنوشت.

خداوند همیشه با محمد رضا باشد.

اینک از میان همه ی هنر جهان ، تنها تو مانده ای و محمدرضا و دریا!

نزدیک است آنزمان که باید به خود آیم و به تو بپیوندم. تنها گیر محمدرضا ام و بس...... 

  

چون دیگران

روبر برسون فیلم ساز فقید فرانسوی، در 25 سپتامبر 1901 در برمون لاموت پای به جهان نهاد و در 18 دسامبر 1999 چشم از از آن فروبست...

پس از کسب تجربیاتی در نقاشی، به سینمای روی می آورد و اولین فیلمش را در 1934 به نام ماجرای همگانی می سازد. فرشته های گناه(1940) و بانوان جنگل بولونگ(1945) دو فیلم بعدی روبر برسون را شکل می بخشند. با این حال برسون در این دوره ارمغان مهمی را برای سینما به همراه نداشت....

1950 آغاز دوران سینماتوگرافی اوست. خاطرات کشیش روستا نشان که سینما تا چه حد از اصالت خود دور شده است. اما برسون برای ساخت اولین اثر کاملا سینماتوگرافی خود، باید شش سال دیگر را به انتظار می نشست؛ یک محکوم به مرگ گریخت (1956) در واقع جدی ترین اثر او تا آن زمان محسوب میشد. جیب بر (1959) دادرسی ژاندارک (1961) ناگهان بالتازار(1966) موشت(1967) یک زن نازنین(1969) 4 شب یک رویابین (1972) لانسلو دولاک (1974)، شاید شیطان (1977) و پول (1983) دیگر فیلم های روبر برسون را تشکیل می دهند.

برسون علاوه براین فیلم ها ،5 فیلم نامه و سه مقاله تئوریک و کتاب یادداشتهایی در باب سینماتوگرافی را نیز از خود به یادگار گذاشت.... 

 

برسون و سینماتوگرافی  

برسون معتقد بود باید میان سینمایی که شدیدا محتاج تاتر است و شکل جدیدی از فیلم سازی که خود آنرا سینماتوگرافی می نامید، دیواری بلند ایجاد کرد. او در طی تمام دوران فیلم سازی اش (از 1950 تا 1983) در پی خلق دنیای جدیدی از فیلم بود تا بتواند با آن به قلب انسان راه یابد. برسون به گونه ای هنرش را از تاتر و درام منزه کرد که عده ای حتی او را فیلم سازی خاص نامیدند. با این حال به قول سوزان سونتاگ دوست داشتنی، این مهم هم موجب جذب مخاطبین بسیاری برای فیلم های او نشد. به طوری که برسون به نسبت برگمان و آنتونیونی و حتی فلینی از محبوبیت کمتری در کل دنیا برخوردار است. اما سینماتوگرافی برسون چگونه هنری است؟ جواب این سوال را می توان از میان فیلم هایش و همچنین یادداشتهای هوشمندانه اش، جستجو کرد. فیلم هایی که هر یک از آنها می تواند برای یک عمر فیلم سازی کافی باشد.

اولین و مهمترین مسئله در فیلم های او، مخالفت شدید با بازیگری است. او که اساسا بازیگری را متعلق به هنر تاتر می دانست، بیش از 30 سال را با شخصیتهایی معمولی که از میان مردم عادی انتخاب می شدند، فیلم هایش را می آفرید. حتی حضور بازیگرانی چون ژان پل بلموندو، آلن دلون، ژان مورو و کاترین دونو در سینمای فرانسه هم نتوانست وسوسه ای در او ایجاد کند. چه پیش از موج نو و چه پس از آن، بازیگران نامی جایشان در میان فیلمسازان مطرح فرانسه محفوظ بوده است. در این مورد اما، برسون از اساس دیدگاهش با این فیلم سازان همخوانی نداشت.

اگر با دیده ی انصاف به سینماتوگرافی برسون بنگریم، موج نو اساسا چیز جدیدی برای هنر فیلم خلق نکرده است. در این میان البته نباید استثناعاتی همچون ژان لوک گدار و آلن رنه را به دست فراموشی سپرد....  

تقدیم می شود به : دریا