سینمای آوانگارد

سینمای آوانگارد

روبر برسون : محمدرضا اصلانی
سینمای آوانگارد

سینمای آوانگارد

روبر برسون : محمدرضا اصلانی

اینک وطنم : آیا هرمز؟


محمدرضا :
بر تفاضل دو مغرب!

اینک نه تفاضل ام
مانده و
نه مغرب!
خورشید ما از  شرق که نه،
خورشید ما از غرب که نه،
خورشید از کدامین جهت؟
ما....

زمینی تهی
اینجا هرمز است!

دستی که گمان می برد :
رهبری میکند!

جانها که می روند،
دستها هم...:
خونها!
تنها به یک اشارت

چه مرزی ست
میان دست ها!


تقدیم به نهال جانم

دوباره نوشتی از روبر برسون


((فکر میکنم در کل جهان همه چیز خیلی بد پیش میرود. مردم بیش از پیش مادی گرا و خشن شده اند... خشن از روی تنبلی، از روی بی تفاوتی، و خود خواهی؛ چون فقط به خودشان فکر میکنند و نه اصلا به چیزی که دور و برشان اتفاق می افتد. همه به تنها چیزی که علاقه نشان میدهند، پول است. پول خدای آنها شده است. برای خیلی ها خدا دیگر وجود ندارد. پول چیزی شده است که مجبورید به خاطرش زندگی کنید. حتی فضانوردان شما، یعنی اولین کسی که پایش را بر کره ی ماه گذاشت، وقتی اولین بار زمین ما را از آنجا دید، گفته بود که چه قدر شگفت انگیز و معجزه آمیز است، گفته بود آنرا خراب نکنید، دست نزنیدش. من عمیقا شیوه کثیفی را که آدمها با آن زمین را تباه می کنند، حس میکنم. در همه کشورها سکوت دیگر به هیچ وجه وجود ندارد، نمی توانید آن را پیدا کنید. این همان چیزی است که از نظر من زندگی را غیر ممکن کرده است...



به گمانم چیزی هست که خود کشی را ممکن میسازد- و نه حتی ممکن بلکه مطلقا ضروری : این چیز همان تصور خلاء است، احساس خلائی که تحملش غیر ممکن است.))

"آتش سبز"


چندین سال به انتظار نشستیم...
اینک

"آتش سبز"!



شبکه نمایش خانگی :
باید که به اصل دید؛
نه به ناراستی؛
 کپی!



اصل نوشت : باشد که در  خانه هامان
نسخه ای اصل از آتش سبز داشته باشیم....



آخرین نریشن فیلم : زردها بیهوده قرمز نشدند


هیشکی باورش نمیشه دیوارا بتونن  حرف بزنن؛

ستونا، سقفها!
باید کشفشون کرد؛
باید پای دلشون نشست و گوش داد؛
بجای اینهمه حرف
که میزنیم!
و بیانات
شاید،
فرمایشات!
از خونهای ریخته شده میگن؛
زنجیرها،
قتلها!
زنجیر زنجیر خون!
از باد میگن؛
که هر جا دلش بخواد می وزه!
و البته اختیار!
چقد اختیار؟؟
بادهایی که روزی جاخوش کرده بودند اینجا؛
اما حالا....
هر چی بود رفت اونطرفا!
تنها چیزی که برام مونده
سایه ست و بس!
لحظه لحظه فنا شدنمو دارم میبینم؛
تیکه تیکه
و آوار!
شاید که سنگین شده باشند
گوشها؛
و نبینند،
نگاهها،
این آواره گی
و 100 پاره گی!!
دریا سالارهای لعنتی.....



تقدیم : پارسا

جشنواره فیلم کوتاه!


دورترها، به 4 یا 5 سال پیش، بهنگام آمدن آبان ماه و بعدها : مهرماه، پر بودیم ز اشتیاق جشنواره! هر چند تا اکنون هیچ فیلمی از این حقیر بر پرده های جشنواره های داخلی نقش نبسته، اما همیشه احساس خوبی نسبت به نمایش آثار دیگر دوستان نزدیک و غیر نزدیک داشتم! با اینکه در همان زمانها فیلمها نیز از کیفیت دلخواهی برخوردار نبودند اما میشد دلخوش بود به آینده ها و بعدترها...
در ایران دو جشنواره ی بظاهر مهم وجود دارند که همه ساله میزبان فیلمسازان است! یکی فیلم کوتاه تهران و دیگری سینما حقیقیت! اولی را سینمای جوانان ایران رهبری می کند و سیاست؛ و سینما حقیقت را نیز : مرکز گسترش سینمای شاید تجربی و شاید مستند!
مطمئنن بسیاری از فیلمسازان کشور تمام تلاش خویش را بکار گرفته تا بتوانند به هر نحوی شده در آنها حضور یابند! به همین دلیل باز بیشتر این فیلمسازان(!) غلام حلقه بگوش داوران و سیاستگذران این جشنواره ها شده اند! گویی همه بسمت سفارشی شدن گام برمیدارند. و در این بین خود سینمای کوتاه مرگ تدریجی و دم ب دم خود را احساس میکند(اگر احساسی مانده باشد)
هر ساله داوران و برگزار کنندگان موضاعاتی را مطرح کرده و پیش از جشنواره موضع خویش را مشخص مینمایند.... برخی هم که بسیار باهوش اند(  نه بمانند بنده ناچیز) شاخکهایشان بکار افتاده و ....
(البته شاید در این بین حقی را برای فیلمسازان این چنینی قائل بشوم چون فیلمهای کوتاه تنها در جشنواره ها است که دیده می شوند و دیگر هیچ!) 
ضمنن لازم نیست چندان بزحمت بیافتید و مطالعاتی وسیع را از سر گذرانده، فیلم بسازید! میتوانید یا یک دوربین معمولی و بی هیچ آگاهی درباب سینما، در جشنواره های مذکور حضور یابید! البته همه ی اینها بشرطی ست و شروطی!! چون موارد زیادند، اگر از حوصله شما دوستانم هم خارج نباشد، حوصله و صبر بنده انقدرها نبوده که همه شان را به حضورتان آوریم! تنها موارد مهمی یاد خواهند شد که بسیار ضروری اند و البته بسیار موارد دیگر هم وجود دارند که نمیتوان در این خفقان نامی از آنها بمیان آورد! خودتان می توانید حدسشان بزنید... اما انها که اورده میشوند اینک :
1- پرداختن بموضاعات صرفن بومی
2- ندیدن فیلمهای تاریخ سینما و نداشتن هرگونه آگاهی
3- نداشتن جسارت لازم درباب فیلم
4- نداشتن آگاهی بیشتر نسبت به داوران جشنواره های مورد نظر
5- عدم نقد داوران و برگزار کنندگان در سالهای پیشین
6- ارتباط مستقیم با مرکز(در اینجا سینمای جوان مورد نظر است) و ساختن فیلم برای آنها با کمترین هزینه ممکن و تحت هر شرایطی
7- گردنی شکسته و فرمان پذیر
8- تمایل نداشتن به فیلمسازانی مانند روبر برسون، اندی وارهل، ازو، یانچو، شانتال آکرمن و مهمتر از همه ی اینها عدم تمایل به محمدرضا اصلانی!
9- استفاده از مضامین..... بقیه ش را خودتان بخوانید در فراخوانها....
10- مهمتر از همه سابقه دار نبودن! (فیلمهایی نساخته باشید که در آنها مسائلی همچون روابط جنسی و.... مطرح بشوند!!!!)
شما می توانید با رعایت این نکات و بی هیچ زحمتی در جشنواره ها خود را ببینید....
شاید بنظر این نوشته ها و گفته ها طنز آیند اما واقعیتی است که شخصا سالها از نزدیک لمس می کنمشان!! 
و داوران این جشنواره ها را بارها به گفتگو داشته ام و مدیران و مسوولان آنها.... آیا میدانید فیلم محبوب مدیر سابق سینمای جوانان ایران چه فیلمی است؟ بهتر است ندانید! باشد که لاقل ابرویش بماند! البته که فیلم مورد علاقه مدیر کنونی سینمای جوان مطمئنا به حد آن فیلم نیز نخواهد بود براستی!

تکلیف داوران هم که مشخص! هنوز در پرده ی اول و آخر؛ نقاط عطف و گره گشایی غوطه می روند!! هنوز عشق سید فیلد در میان قلبشان هست....
البته در طی این سالها کسانی آمده اند که ب اینها بی شباهت اند....  اما دیگر نشانی از آنها را نمیتوانید یافتن.
اینگونه که امسال از فیلمهای پذیرفته شده بر می آید می توان بیشتر فهمید که امید به سینمای کوتاه چندان معنایی نمی یابد! لازم بذکر است که بنده معمولا فیلمهایم را به جشنواره ی مذکور ارسال نمیدارم؛ چون نتیجه آن از پیش معلوم...
پس به بیراهه نروید که شاید بدلیل عدم پذیرفته شدن فیلمی از راقم، دست به نوشته برده ام این چنین!
آنچه آمد نه بدلایل شخصی؛ حقیقتی ست که اینسالها فیلم سازان واقعی فیلم کوتاه را آزرده است.... این نوشته را آنهایی میدانند که بارها زخم این نامردمی را به تن خویش دیده اند!
تقدیم به فیلمسازانی که همیشه به ناحق در حاشیه گذاشته شده اند
 

آفرینش : زن که می آفریند

نوشته پیوند کار : محمدرضا

مدل : محمدرضا پریسا

تصویر : داود

عکس : امین

با تشکر از : پرستو حسین زاده

زمان : 97 دقیقه

تهیه کننده : محمدرضا