سینمای آوانگارد

سینمای آوانگارد

روبر برسون : محمدرضا اصلانی
سینمای آوانگارد

سینمای آوانگارد

روبر برسون : محمدرضا اصلانی

دلم خوش است به نگاه اصلانی : "زن که می آفریند"


فیلم زن که می آفریند، ما را به دیدن ذات جهان-گوهر جهان- دعوت می کند. ما را به صبوری در برابر ذات جهان، ما را به دیدنی برای خیال کردن همه جهان می برد..

باید فیلم را دید. بی پلک زدن. همچنان که زن پلک نمی زند : همه ذرات جهان را. همه ذرات لحظه ها را از نور، که غروب- شب می شود، تا تاریکی، که طلوع میکند،ذره ذره با صبوری عجیب جهان خلقت؛ که فراتر از صبوری ما ، در این ذره گی، ما صبوری خود زاده می شود. ما به شهادت جهان می رویم، همچنان که آن قدیس قهرمان- به شهادت رفت- به شهادت برسون. حتی خورشید در این شهادت می سوزد، محو می شود، و جز طیف بیرنگی دریای موج های ریز بافت از خود بجا نمی گذارد. و طیف نیز فرو می ریزد. و ما همه ی اینها را در واقعیتی یگانه شده با واقعیت فیلمیک می بینیم، اگر به صبوری جهان باشیم.

 می توانیم تحمل نکنیم. اما اگر تحمل کنیم، هر لحظه ذره یی (ذره- موج) یک حادثه است که ما چون مرگ و تولد پی در پی، از آن می توانیم گذر کنیم، و به عینه تجربه شان کنیم.

انسان امروز که گمان ندارم هیچگاه، فرصت ایستادن در برابر یک غروب و یک شب خالص و ناب را بی هیچ صدایی، داشته باشد، - خاصه انسان فیلم زده- اینجا فرصت می کند که با دیدن همه لحظات بی هیچ کم و کاستی ، نه تنها حضور جهان را، که حضور خود را لمس کند. یکی شدن زمان فیلم با زمان جهان، به ما اجازه می دهد، که ما نیز با جهان و با حضور جهان یکی شویم؛ و با واقعیت حضورمند خود- گم شدن در هیاهو- فارغ و رها شده از همه اضافات شرور، مواجه شویم.



رکن الدینی ما را به اصلی ترین وجود جهان می برد، ما را به صلیب شدن نه یک قدیس، که به صلیب شدن جهان می برد. و ما می باید چون صلیب صبوری کنیم و پایداری، و یک لحظه که صلیب مان می شکند، شب شدن آغاز می شود. و ذرات شب ما را احاطه می کند. با خونسردی کند و فکور یک قاتل حرفه یی، در محو کردن همه چیز محو شدن جهان. به فقدان درآمدن جهان و تصویر. اما چیزی ، چیزی چون همواره یک جنایت قاتل، در اینجا، در این لحظه، به واقع یک واقعه – فاجعه آخرالزمانی وقوع می یابد. یا نه تصویر می یابد. تصویری مطلق. واقعی ترین آخرالزمان. نه یک آخرالزمان ساخته و پرداخته، ساخته و دستکاری شده و ماجرا طلب.

رکن الدینی ما را در واقع به طلوع زمان می برد. زمان ... متصل. زمان بی وقفه، که شکوه بی وقفه بودنش ، حضور مرگ آسای ماست.

رکن الدینی به این ترتیب، ما را به ذات سینما می برد. سینمایی خالص، که از همه پیرایه ها آسوده شده، و می تواند خود را بازیابد. تصویر مطلقی باشد از نبودن. نبودن فیلم، و بودن سینما. آن سوی برسون. آن سوی بی چیزی، که تاتر مدرن مدعی آن است. ما همچنان که با مطلقیت نور طلوع کننده روبرو می شویم، با مطلقیت سینما روبه رو می شویم. سینما می تواند تصویری باشد از وجود جهان. سینمای آنتولوژیک. نه سینمایی یا فیلمی که از آنتولوژی سخن می گوید.

سینمای رکن الدینی نه از سینما سخن می گوید ونه از چیزی. هست. چون یک وجود. برهنه، چون آن برهنگی که در اطراف خانه خدا می باید بود. سینمای برهنه و عاری از هر آرایه، و عرضیات. سینمایی که می تواند با جهان، با زمان آغازین جهان، و با زمان آخرین جهان یکی شود. ذره ذره فرو رفتن و برآمدن جهان را به چون یک حادثه ناب، در خود یکی و یگانه کند.

اما چه کسی در جهان فرو شده در زرق، فرو شده در بدلی جات، این سینما را خواهد توانست دید؟

رکن الدینی ها ، در چنین جهانی، همچون خود جهان، گم خواهند ماند. جهان در حضور من وجه بی وجه خود گم شده است، و رکن الدینی ها، فرو شده در ذات جهان و یکی شده با او، سینما را با جهان یکی می کنند، و همذات شده با ذات جهان، این خطر کردن را تجربه می کنند، که در هیاهوی بدلی جات گم شوند و محروم شوند از دیده شدن. و تحقیر شوند در نگاه بدلی های جانشین جهان شده.

اما این گم شدن،- بلا تتشبیه- چون گم ماندن اقطاب که جهان به رکن آن هاست جوهری است که با این گم مانده در واقع خود را و ذات خود را – من را- حفظ می کند. و مصون می ماند. این گم شدن ماندن اوست در افتخار ماندن. گوهر در اعماق دریای وجود است و خفته در اعماق دریاهای سهمگین. و کشف شده شان آویز سینه های بلورین است و بس. 


محمدرضا اصلانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد