Le-Retour-A-La-Raison در شبی که تازه از یک عشق آمده بودم، حسابی حالم را جا آورد. گویی انتزاع نهایی در سینه های یک زن؛ عریان شده باشد. Le-Retour-A-La-Raison زمانی کمتر از یک آگهی چای یا مواد شسشوی دارد. اما چگونه میشود با چنین اعجازی، به جهان چشم داشت؟ دو سوی سر سینه ها چشم میشوند؛ با نوری که از بیرون، از پنجره می آید و شکل میدهد. اشکال و خطوط بر بدن زن رژه میشوند : با سوژگی بنهایت.
من ری که من میشناسم سینما را و نگاتیو را چونان پالتی دید: پر از خراش و سراسر میخ ها که رویش رها. تا داستان نباشد و قصه نباشد و تجربه باشد؛ فردی باشد. تجربه ذهنی هم. تا خود "ما" کشف کنیم و خلق کنیم. دادای دادا شویم.
من ری چراغ را به مخت می کوبد. چراغی که برای دیگران صرفا مصرفی ست، ک روشنایی شهر شود. من ری اما ذهنت را به روشنایی می برد و خیالت. و نورها برقص می شوند. چرا که جهان حرکت است و نور؛ بی حضور انسان. و اشیاء است که فرمانروایند.
تا انسان بیاید و شکلها را "فرم" دهد! با بدنی برهنه و ازلی ابدی. و سینه هایی که دو چشم پر سو می شوند از نور؛ که خداست : من. که طبیعت است : من ری
برای شفا بخش تاریخ
جالب بود این هنرمند رو نمیشناختم . بیشتر نفاش بوده ؟
slm ali jan. akas bud