سینمای آوانگارد

سینمای آوانگارد

روبر برسون : محمدرضا اصلانی
سینمای آوانگارد

سینمای آوانگارد

روبر برسون : محمدرضا اصلانی

به احترام بکت و تنها اثر کوتاهش، به زمان : "فیلم"

 

نمیدانم چشم من بود یا چشم "بکت" ؟ نگاه اما از باستر پیر. که تمامن تصویری جوان بود بسکوتش.

چشم راست کیتون گشاده به جهان! چشم دیگر پنهان؛ از من از جهان.

فرسودگی من(کیتون)- چشم من- مماس با دیوار طویل؛ به ارتفاع. تا بازگشتی دیگر؛به چشم من(کیتون). ناگهان کیتون برابر و پشت : به دوربین و نگاه سومی که باید "بکت"... دوربین بکت چونان آیینه. و صورت سنگی در امتداد دیوار که در آغاز چشم او بود. نگاه او؛ وحشتزده می گریزد.ک شناخته نشود ک ادراک نشود. چرا که جهان را اعتمادی نیست. ماده را اعتباری نیست. اصالت، من است : می اندیشم. به جهان و هر آنچه که پیش از من. باستر کیتون! این جوان پیر شده ی بی لبخند؛ که به ریشخند داشت جهان و هر آنچه در آن. چه ابزوردتر از این؟

در امتداد به زوجی میرسد. چشم باستر و دوربین مدام در یک... کیتون اما میگریزد و آندو که می مانند به محض ادراک شدن به وحشت میرسند. و دوربین که در یک زمان نمیتواند 2جا باشد؛ با افقیترین حرکت ممکن به ادامه تعقیب صورت سنگی می آید. در این میان گویی تمام شهر(چ شهری؟) را طاعون به خویش دارد. چه از دیوار و پیاده رو و چه از ساختمان؛ نکبت می بارد. و کیتون گریزان از ادراک به اتاقش رانده میشود. چرا که ادراک همواره پرخطر است و ساده لوحانه؟ بکت میداند انسان رو ب زوال را و ماهیت دروغین اش را. پس کیتون را ب گریز می کشاند. از آیینه دنیا. که آیینه ناراست است و متوهم. ب ژنت؛ بیواقعیت. بیحقیقت.

نگاه به 4 نیم میشود : باستر و پیرزن و بکت و خویشتن کیتون؛ بی تاکید.

باید چشمان تیز داشت تا به این ردشدن ها و بدل شدنها شد. شخص سوم از دیدن خویشتن خویش یا خویشتن کیتون جان میدهد و تحمل ادراک خویشتن خویش یا خویشتن دیگر را نمیتواند. در این آن، "کیتون" دوربین(خویشتن باستر یا خویشتن زن) فریب میدهد و میگریزد. دوربین غافل دوباره به هوش می آید و می ماند؛ چونان غریبی می ماند. تا کیتون و اتاق میماند. گویی جایی برای گریختن نشاید. خانه هم طاعون زدست. تخت چرکین(خاص بکت) دیوارهایی که به چروکهای پشت چشم باستر کیتون می مانند. پرده ها نکبت.

اشیا بخودی خود نشاید. ذهن است که جانشان میدهد. چشمشان میدهد. نگاهشان می دهد. و بکت و کیتون و برکلی و ما نیز ضد ابژه ییم و باستر پی سوژه گی خویش. چرا ک کننده ست و فاعل.و دورست ب دریافت شدگی محض. همه چشم میشوند و ماهی و گربه و صندلی و کیف. هیچ همرامی نشاید تو گویی مزاحم ند. نه اسطوره می ماند نه وابستگی. پرده بسته میشود و آیینه که شاید بازتاب دروغین باشد و ادارک کننده متوهم، مستتر میشود. صورت سنگی!

چشمها که مستتر شد باستر ماند و خلوتش؛ و اما خویشتن ب کمین!

انسان تنها و بی گذشته(چونان آغاز فیلم که از ناکجا آباد می شود) به جستن خود در تصاویر ایستاست. و بکت که میداند جهان عکس محل توقف است؛ به یخ زدگی جهان خویشتن نیز غالب!

برای دیگری ک از بودن باستر کیتون ب معنا می آید یک خواب رفتن باندک؛ تا چشم در چشم شود تا صورت سنگی نبضش نیاید و آرام آرام ابدا بخوابد!

باستر کیتون روی صندلی متوقف می شود، دوربین اما نمی شکند و یخ نمیشود. دوباره چشم چروکیده کیتون بکت بارکلی و حرکتی که ذهن است.

محمدرضا رکن الدینی

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد