سینمای آوانگارد

سینمای آوانگارد

روبر برسون : محمدرضا اصلانی
سینمای آوانگارد

سینمای آوانگارد

روبر برسون : محمدرضا اصلانی

ما خود دیالکتیکیم


اولین قانون گروه سینماتوگرافی


گروه سینماتوگرافی در ذات خویش از برسون و اصلانی و ازو وگدار و روشا و آکرمن و اندرسن و برسانه و دوشان و من ری و لژه و VAL DE LO MAR   و Zwartjes_Frans و نلسون پریرا دوس سانتوس و...  دنباله روی میکند و 7 اصل را برای خود بشکل قانون آورده ست. اصولی تمامن رادیکالی!( و همزمان قالب گریز)صحبت از ایمان است(نه مذهب) و یک عمر تعقل. اصول فهم میخواهد  و ایمان بر فهم. چرا که لغزش در آرا، خود دیالکتیک عقیم است. و دیالکتیک تز میخواهد و آنتی. که ما خود دالی بر مدلولهاییم. ابژه هائی سوژه محوریم. هم کننده و هم شونده. شونده یی فعال. 

یکسومان دست بر گرده آنها(لخت عریان  برهنه چون "دوس سانتوس" ) یکسومان قلب به روبر برسون محمدرضا اصلانی یاسوجیرو اوزو. و در این میان خولیو برسانه که تمسخر داشت "زیبایی شناسی گرسنگی" 

همه اینها در یک امر مشترکند : گریز

و اصل اول ما میشود : گریختن. از هر چه تحمیل و تحقیر و سفارشی و سانسور.جدا از زیبایی شناختی که بحثی دیگرست و اینجا بی مجالیم. 

شیوه ما فرار از محدودیتها و ریشخند حاکمان امر است؛ حتی اگر قرار باشد هیچ اثری بر سالن سینما نداشته باشیم( واینک 6 سال است که چنین ئیم.) 

تربیت ما اساسا مخالف توسری خورهاست! فیلم سازانی که چون بازیگرانی بر توهم خود در آیینه وارگی ژنه غرقن. اینها مصرف شدگانند. چونان دستمالهایی خوشبو بظاهر، که از کارتنهای زباله شکل یافته. گوش بامرند و مفعول. مفعول خنثی. بوی تعفن و پوسیدگی افکارشان... 

مضحک اینکه مدافع حقوق زنند؟ کسی که توسری خور است و ناتوان از بازگیری حقوق خیش؛ چگونه... میگویند سینمای ما داد از ستم روا شده بر زن میگوید! باری. اولین حمله ددمنشانه را خودشان آغاز میکنند. در ابتدایی ترین تصویر ممکن زن را بطریقی ضد دموکراسی بتصویر می آورند. این توسری خورهاخصوصی ترین وجه زندگی زنان را به عمومی ترین شکل نشان میدهند. در حقیقت در یک ساختار مردانه و از پیش مشخص. زن آثارشان در رختخواب؛  با نشانه هایی که در مکانهای عمومی معنا می یابند.. برای اینها رختواب زن و اتوبوس عمومی یکیست : زنی با چادر(ترجیحا مشکی) در خواب! یا دختری که تازه از خواب (غفلت) آمده را برابر آیینه(تصویر ژنه را بخاطر بیاورید) می نشانند که روی خود میشوید با : روسری و پوششی که مبادا بکناری رود. گویی  همه نشسته ییم و چشم می چرانیم. 

البته شاید ما نادانیم و توسری خور! از بابت اینکه نمی دانیم اثر رئال است یا بارسلونا؟ (بارسا را همان سوررئال بخوانید!!)

تو گویی با جهان دیوانگان برابریم. بواقع این پوکیده استخوانها بمغز، زنان را حتی ازتصمیمگیری ابتدایی- حین خواب و در تنهایی- (حیوانات در این مورد پیشروتر از زنان متصور شده اند)محروم میکنند؛ آنهم زیر بارانی پر از اشک. ضعیف و عاجز.

این میشود که ما همواره بجای زنان فکر میکنیم و میپویشیم و می خوابیم. و زن میشود وسیله. شما که توانایی بتصویر کشیدن حقیقت ندارید چرا وارد خصوصیترین وجه زندگی انسان میشود؟ چه دلیلی دارد زنان را بهنگام خواب نشان دهید؟ این نگاههای کوتوله، ریشه در تلویزیون و محدودیتهایش دارد. و کارگردان مصرف گرای ما که اساسا معنای "تولید" نمی داند، اسیر در این محدودیت میشود.

بجای آنکه اندکی صبر پیشه... و راهی بیابد برای گریز خود، سریعن در دام کلیشه فرو می افتد و دوست دارد توسریخوردنش را. و سیاستمداران هم تشویقشان میکنند و جایزشان می دهند تا بار دگر بیشتر توسری بخورند. و تاکیدی شوند بر ساختار دیکتاتوری.

او همواره توسری خوردن را دوست دارد چونکه منبع الهامش توسریخور بزرگ است. و نه ایلماز گونی و گدار و نه کارمن بوئنو و یورگ مولر. 

اصل ما ایستادن است. بر فرم. گو اینکه در آثارمان عشق داریم و زن و انسان و زوایای خصوصی یک زندگی. بشیوه ای که هستند و نه بطریقی دلبخواهی : دروغین. 

انسان ما خود ساختست و زن همانگونه که هست. ما زن و انسان جدید نمی سازیم(بدروغ). ما روابط انسانی میسازیم(بحقیقت) و اشیا. آفرینش ما اینست. 

اصل نخست ما ضد فاشیستی و خودکامگی. بجای زنان فکر نمی کنیم... زن را در گریستن و احساسگرایی رها نمی کنیم. چرا که زن خود سوژه ست؛ نه ابژه یی جنسی و کالامآبانه. (چنان که توسریخورها نشان میدهند) 

برای درآوردن اشک تماشاگر، زن را وسیله نمیکنیم. زن برای آنها شده است ساختار عدم فعلیت. هیچ کنندگی وجود ندارد. او سازنده نیست و همواره حامل است؛بقول مالوی. 

حضورش صرفا عینیست،کالایی که چشم به چشم میشود کالایی که فقط در معرض دیده شدن است. تلاش زن صرفا در حد خوردن صبحانه و سرخ کردن گوشت و ماهی ست. میشود گفت : سینمای مطبخی. بی هیچ ایماژ بی هیچ دلالتی حتا! البته این فرق دارد با آثار آکرمن که میخواهد روزمرگی را در یک ساختار زنانه تصویر بکند.و در آنجا زن خالق است و نه رابط و حامل. او معنا میبخشد و ادراک میکند؛ و هم ادراک میشود.

گروه سینماتوگرافی از اولین اثر خود "از دفتر خاطرات یک دختر جوان" تا اکنون ترین فیلمش "من در محدوده ادراک" بنا را بر ضد کلیشه گذارده. بدون شک جز محمدرضا اصلانی و یارانش، فهم آثار ما از طرف داوران و منتقدین دشوار مینماید. بحث خودشیفتگی و توهم هم در کار نیست. مسئله آسان است : داورانی که خود گرفتار در محدودیتهای تلویزیونند... منتقدین و داورانی که  ناآگاهانه و نادانسته ساختار ضد انسانی و فاشیستی را ترویج میدهند چرا باید از آثار ما واز امثال "آتش سبز" لذت برند؟ چرا که "آتش سبز" تمام راههای لذتهای پوسیده ذهن شان خواهد بست. اصلانی مخاطب را نه تنها چونان وایدا با زخمهای چرکین آشنا میسازد، که دعوت میکند بشکستن طلسم. و سینماتوگرافی اساسش مبارزست. (ما در فرم انقلابی هستیم و نه در موضوعاتی سیاسی و اقتصادی و... در این صورت کار ما میشود اندکی متفاوتتر از دوس سانتوس و روشا) 

6 اصل دیگر بیشتر جنبه هایی فرمگرایانه خواهند داشت که همزمان با ساخت آثار بعدی بشکل جداگانه بررسی خواهند شد. لیکن عنصر گریز لایتغیر و ذاتی سینماتوگرافی می باشد. 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد