به آفرینش آمدیم :
آنگاه که سر دادی
و دست!
بی هیچ نمایش!
تو بودی که به خلقمان آوردی و
آفرینش،
گر!
طبیعت؛
گر
که نه :
به حقیقت،
واقعیت بودی؛
لیک :
از خویش!
و صدا که مدام
به تصویر بود
و تصویر که مدام
به صدا بود؛
به تو!
به جبر می شناسند
و نه اختیار "
چه خام!
یادمان آید "تو" بود که
"مرد گریخت"
و اختیار!
هر چند
"باد هرجا بخواهد می وزد"
فیض!
لیکن تو را به فرم باید شناخت و
روایت :
خطی
بی هیچ کشمکش!
چشمهایی که
نمی بینند
گوشهایی که
نمی شنوند!
روبر :
"با آخرین سکه های جیبمان فیلمهایمان را خواهیم ساخت"
برای نهال جانم