هیشکی باورش نمیشه دیوارا بتونن حرف بزنن؛
ستونا، سقفها!
باید کشفشون کرد؛
باید پای دلشون نشست و گوش داد؛
بجای اینهمه حرف
که میزنیم!
و بیانات
شاید،
فرمایشات!
از خونهای ریخته شده میگن؛
زنجیرها،
قتلها!
زنجیر زنجیر خون!
از باد میگن؛
که هر جا دلش بخواد می وزه!
و البته اختیار!
چقد اختیار؟؟
بادهایی که روزی جاخوش کرده بودند اینجا؛
اما حالا....
هر چی بود رفت اونطرفا!
تنها چیزی که برام مونده
سایه ست و بس!
لحظه لحظه فنا شدنمو دارم میبینم؛
تیکه تیکه
و آوار!
شاید که سنگین شده باشند
گوشها؛
و نبینند،
نگاهها،
این آواره گی
و 100 پاره گی!!
دریا سالارهای لعنتی.....
وای ممرضای من
این دریچه که باز می کنی روی اتاقک تنگ و تاریکم چه نوای خوشی داره
زردها بیهوده قرمز نشده اند
آخ که چقد بم انرژی دادی
رفیق من
چقد دست تنها بودم این مدت
مرسی
مرسی
مرسی
مرسی
خیلی چاکرتم.
بوسه برای تو و افتخار برای نازنینت
باید از تو متشکر باشم که خیلی انسانی!
بوسه هایت را عشق است... دیگر اما نازنینی نیست!
نازنین شمایید
تو و محبوبت
رامین و رویا