سینمای آوانگارد

سینمای آوانگارد

روبر برسون : محمدرضا اصلانی
سینمای آوانگارد

سینمای آوانگارد

روبر برسون : محمدرضا اصلانی

نگاهی کوتاه به فیلم شیشه

نمای اول :

دیری ست که برت هانسترا به دنیای سینماتوگرافی من راه یافته است. از اولین روزهایی که باغ وحش را دیدم؛ و پس از آن شیشه! شیشه فیلمی نبود که بتوان به آسانی از کنارش رد شد و با یک بار دیدن به مصرف اش رساند!!

اینروزها اما دیداری دوباره داشتم با برت هانسترا و شیشه؛ فیلمی که در طی این ماهها و سالها، بدون اینکه حتی پلانی از آن دیده باشم، چون یک حس دوست داشتنی مرا همراه بوده است. این حس در گفتگویی با محمدرضا اصلانی شدت گرفت؛ اینکه برت هانسترا در سالهای پیش از 57، به تهران آمده بود و خاطره ی بوسه ی معروفش!

شیشه به لحاظ تاریخ ساخت اولین اثر برت هانسترا به حساب نمی آید. او پیش از این آثاری همچون نجات یافته ی گروه مویدر(1949)، آینه (1951) و چند فیلم دیگر را ساخته بود که در این میان آینه از شهرتی بسیار بهره مند بود. برت هانسترا در سال 1958 به سفارش کارخانه شیشه رویال لردام هلند، فیلم آموزشی صحبتی درباره ی شیشه را می سازد که در واقع زمینه ای شد برای ساخت مهمترین و بزرگترین فیلمش : شیشه

نمای دوم :

هانسترا در فیلم شیشه، به جای ثبت و گزارش مرحله به مرحله از ساخت انواع شیشه ، با استفاده از این موضوع نگاهی عمیق به انسان دارد. انسانی که در گیر و دار دنیای مدرن، به نوعی گوشه گیری چشم دوخته است. هانسترا از این می گوید و از نفسهایی که به شیشه ها جان می بخشند؛ و دستهایی که خالق اند.

شاید هانسترا از اندک کسانی باشد که به بهترین نحو از دست به عنوان عنصری آفرینشگر (و نه جزیی چونان اینسرت!) سود می برد. در تاریخ سینما تنها دو فیلمساز هستند که اینگونه اند : یکی محمدرضا اصلانی ( به خصوص در فیلم شگفت انگیز چیغ) و دیگری روبر برسون که پیش از هانسترا بوده است..... به هر حال برت هانسترا چنان قدرتی به دستها می دهد که فیلم را شبیه به آثار سبک استعلایی در سینما می یابم. دست در اینجا کارکردی کاملا معنوی می یابد.( ناگهان به یاد فیلم دوست داشتنی تمام دوران زندگی ام، امبرتو د* می افتم و دستهایی که امبرتو را نجات می دهند)

فیلم را می توان به سه بخش مجزا ( و در عین حال لاینفک) تقسیم نمود:

در قسمت اول فیلم شاهد مهارت شیشه گرها هستیم. و در قسمت دوم به دیدار ماشینهای مکانیکی می رویم که به جای انسان، کار ساخت شیشه (بطری ها) را به عهده گرفته اند. در اولین قسمت فیلم هانسترا با استفاده از نماهای بسته از دست و صورت شیشه گران، و استفاده از موسیقی که به گونه ای هماهنگ با آنهاست، به شاعرانگی و هنر بودن کار شیشه گران می پردازد. ریتم تدوین هم حالتی موسیقیایی ایجاد میکند به طوریکه ما احساس میکنیم در حال تماشای اجرای یک ارکستر هستیم. شیشه گران مثال نوازندگان انواع سازها (به توجه به نوع استوانه ای که در آن می دمند) ظاهر می شوند و خود برت هانسترا یقینا رهبر این گروه خواهد بود. کارگردان در اینجا حتی از گفتار نیز بهره نمی برد تا چیزی را توضیح دهد (بر خلاف خیل آثار مستندی که به ورطه گزارش صرف می روند!) زیرا به حد کافی همه چیز سر جایش قرار گرفته و دادن اطلاعات از طریق نریشن می توانست فیلم را از آنچه که اکنون هست، دور نماید.

نوع دمیدن در شیشه ها هم به گونه ای است که گویی شیشه ها از جان و روح سرشارند. انگار شیشه گران از تمام وجودشان برای جان دادن به شیشه بی جان، سود می برند. و به همین دلیل است که همگی شیشه ها با مخاطب سخن می گویند و نمی توان آنها را یک شیشه صرف نامید. و همانگونه که در بالا آمد، برت هانسترا با بهره گیری از موسیقی و تدوین شاعرانه ی خاص خودش، این مهم را تشدید می کند.

قسمت دوم اما سلطه و حضور بی چون و چرای ماشین های مکانیکی است که در آن دیگر از دستهایی که زمانی خالق به حساب می آمدند، خبری نیست. بطری ها کاملا بی روح و طبق یک دور تکراری و بی هیچ احساسی (از طرف مخاطب فیلم) فقط و فقط تولید می شوند.(یا بهتر است بگویم باز تولید) همه چیز برخلاف قسمت اول است. موسیقی و تدوین حالت مکانیکی به خود گرفته و در جاهایی حتی موسیقی آزار دهنده میشود.

اما یکی از زیباترین لحظه های فیلم جایی است که ماشین، به ترتیب بطری های ساخته شده را در یک ردیف منظم و در کنارهم قرار میدهد و به شمارش تک تک آنها می پردازد؛ در این میان اما ماشین قادر نیست که یکی از بطریهایی که قسمت بالای آن ترک خورده است، را بلند کند (کار ماشین به گونه ای میباشد که بطری ها را از گردنه آن بلند میکند) بطری شکسته مانع ورود بطری های بعدی می شود و صدایی که در حال شمارش است آخرین شماره را مدام تکرار می کند.... بطری ها یکی پس از دیگری به زمین افتاده و می شکنند تا اینکه با رسیدن یکی از کارگران این روند به اتمام می رسد.

با نمایی از دست یک شیشه گر(در حال گرداندن استوانه) به سراغ قسمت سوم و انتهایی فیلم می رویم. دوباره آرامش باز می گردد و همان حالت بخش ابتدایی را شاهد هستیم؛.... تا اینکه پس از نماهای مختلفی از کارگران، به نمایی بسته از دست کارگری می رسیم که مشغول درست کردن یک سیگار است و در پس زمینه دستگاهی را شاهدیم که شیشه ها یکی یکی از روی تسمه آن در حال عبور هستند. سپس چند نمای دیگر از کار دستگاههای دیگر و در نهایت برش می شود به صورت کارگر اولی که با استفاده از یکی از بطریهای گداخته شده، سیگارش را روشن می کند. در ادامه برشهایی موازی میان کار دستگاه و کارگران رد و بدل می شود.

در آخرین نما پس از نشان دادن نمایی از بطری های فراوان و به صف کشیده، تصویر کوره و پیرمردی را می بینیم که در حال آماده شدن برای دمیدن و جان دادن به شیشه هاست. برت هانسترا با چنین پایان درخشانی تاکید دوباره ای به برتری انسان بر ماشین می کند.

دهه های بسیاری ست که از ساخت فیلم شیشه می گذرد اما هنوز می توان آنرا دید و لذت برد. شیشه نه تنها برای علاقه مندان حرفه ای سینما و دنیای فیلم که برای عام مردم نیز می تواند شگفت انگیز و تازه بنماید. و حتی برای آنان که فیلم کوتاه می سازند، می تواند یک دانشگاه باشد؛ حداقل از این جهت که هانسترا به همه ی ما نشان داد چگونه می توان از یک اثر سفارشی، فیلمی به معنای ناب ساخت.

*امبرتو د محصول (1952) از فیلم های مهم نئورئالیسم ایتالیا به آفرینشگری ویتوریو دسیکا و چزاره زاواتینی می باشد.

تقدیم به دریا

نظرات 1 + ارسال نظر
ناجورها جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:21 http://www.Najoorha.blogspot.com

حرف نداشت مطلبت و ممنون از معرفیت .
من این فیلم و این آقا رو نمی شناختم و حالا به لطف تو برام این امر میسر شد .
همچنان برو رفیق . دارمت .


زیاده ارادتمند تو : ناجور

شدید مخلصیم ناجورها!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد