سینمای آوانگارد

سینمای آوانگارد

روبر برسون : محمدرضا اصلانی
سینمای آوانگارد

سینمای آوانگارد

روبر برسون : محمدرضا اصلانی

همیشه ی من

همیشه در من بوده ای؛

با من بوده ای.

از همان زمان ها که سرهنگ تو را دوست داشت!

(و هنوز هم)

بی آنکه خود بخواهیم زمان گذشت؛

گذشت و به اینک رسید!

و چه پاک همدیگر را پیدا کردیم؛

(فهمیدیم!)

کاش بیش از اینها یافته بودمت،

و پیش از اینها!

تو همیشه مرهم بوده ای،

و این روزها؛

اینروزها که دریا مرا به خود نمی پذیرد....

تو پیش از دریا بوده ای و تا خدا هم....

چه پاک تو را یافتم!!

این عشق!

این عشق!

این عشق!

بی هیچ ذره ای خطاست،

این عشق...

انگار همین دیروز بود که سراسر می باریدم؛

همان وقتها که دریا....

سر روی شانه هایت گذاشتم و زار زار گریستم....

من شانه هایت را می فهمم و تو چه خوب گوشه های  چشمانم را میفهمی؛

چه خوب است که ما همدیگر را می فهمیم....

ما فاصله را به صفر رساندیم و زمان را شکستیم و مکان!...

بیش از  هزار فاصله ست،

میان شهر تو و من؛

این را جاده ها میگویند،

و ماشینها و تابلوها....

ما چه خوب این فاصله ها را طی کردیم.

کاش همانی باشم که می پنداری ام؛

نوای خوبم!

ایمان من!

عشق من!

اینروزها سخت آغوشت را می خواهم؛

و شانه هایت....

دریا که نیست،

گاهی دلم برایش تنگ می شود؛

(همیشه دلم برایش تنگ می شود)

کاش دریا زندگی ام را می سرود!.......

باکی نیست؛

پیر جوان هست،

روبر هست،

و نوا،

که می سراید سرود زندگی ام را،

و سرود زندگی دیگری اش را....

تقدیم به بابک خوبم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد