در آیینه، دوباره نمایان شد :
با ابر گیسوانش در باد
باز آن سرود سرخ ((اناالحق))
ورد زبان اوست.
تو در آن نماز عشق چه خواندی؟
که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز
پرهیز می کنند.
نام تو را، به رمز،
رندان سینه چاک نشابور
در لحظه های مستی
- مستی و راستی-
آهسته زیر لب تکرار می کنند.
وقتی تو،
روی چوبه ی دارت،
خموش و مات
بودی،
ما :
انبوه کرکسان تماشا،
با شحنه های مامور :
مامورهای معذور،
همسان و هم سکوت
ماندیم.
خاکستر تو را
باد سحرگهان
هر جا که برد،
مردی ز خاک رویید.
در کوچه های نشابور،
مستان نیم شب، به ترنم،
آوازهای سرخ تو را
باز
ترجیع وار زمزمه کردند.
نامت هنوز ورد زبان هاست.
م.سرشک
گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد.