سینمای آوانگارد

سینمای آوانگارد

روبر برسون : محمدرضا اصلانی
سینمای آوانگارد

سینمای آوانگارد

روبر برسون : محمدرضا اصلانی

امبرتو د

((و دستی که همه چیز را رهبری می کند))  

ویتوریو دسیکا (1902- 1974)

ویتوریو دسیکا در ابتدا به عنوان بازیگر وارد سینما شد. در سال 1940، بیست و چهار گل سرخ را می سازد که اولین اثر این فیلمساز ایتالیایی به شمار می رود. نخستین  فیلم مهم او، واکسی محصول 1946 است. در این فیلم کارگردان به زندگی بچه هایی می پردازد که از راههای گوناگونی  کسب درآمد می کنند. یکی از این راهها واکس زدن پوتینهای سربازان اشغالگر است. در این میان دو دوست که در آرزوی به دست آوردن یک اسب به سر می برند،  وارد گروهی از سارقین شده، اما به زودی دستگیر و روانه ی زندان می شوند...

دزد دوچرخه (1948) که دو سال پس از واکسی ساخته شد، ویتوریو دسیکا را به عنوان یکی از بزرگان سینمای نئورئالیسم به جهان معرفی نمود. به گونه ای که از گذشته تا به امروز همه او را با این فیلم می شناسند. سال 1950 معجزه در میلان را می سازد که البته نیمی از اعتبار و موفقیت دزد دوچرخه را هم نمی تواند تکرار کند. با این حال فیلم از سادگی و صمیمیت خاصی برخوردار است. (به خصوص درصحنه های مربوط به توتو و دختر جوان.)

1952 به یاد ماندنی ترین سال سینمایی در ایتالیا به حساب می آید. سالی که دسیکا و زاواتینی* در دقیقترین و موشکافانه ترین همکاری شان، موجبات خلق مهمترین اثر سینمای کشورشان را فراهم آوردند. امبرتو د که درواقع محبوبترین فیلم دسیکا نیز به شمارمی رود، نشان داد دزد دوچرخه تا چه حد فیلمی معمولی بوده است. پس ازامبرتو د فیلم چندان مهمی در میان آثار این سینماگر ایتالیایی دیده نمی شود و تنها در برخی موارد با فیلمهای نسبتا متوسطی چون پشت بام ، دوزن و دیروز، امروز، فردا روبه روییم. دسیکا در سال 1974 و پیش از نمایش آخرین فیلمش ( سفر) درگذشت.

امبرتو د

امبرتود روایتی است از زندگی پیرمردی بازنشسته و مستاجر که پس از اینکه از عهده ی تامین اجاره اطاق بر نمی آید از خانه بیرون انداخته می شود. در این میان فلایک (سگش) تنها همراه او در سالهای پایانی زندگی اش محسوب می شود.

با اینکه بیش از 50 سال از تولد این فیلم می گذرد، اما امبرتود هنوز هم برای عاشقان واقعی سینما فیلمی به یادماندنی و خارج از کلیشه های رایج به حساب می آید. برای این دسته از دوستداران دنیای فیلم، امبرتود هیچگاه تکراری و کهنه نخواهد شد. ویژگیهای زیادی وجود دارند که موجب شده فیلم، با گذشت چندین دهه همچنان با صلابت و تازه بماند. توجه دقیق به جزییات، عدم قصه پردازی و دوری جستن از کشمکشهای داستانی از جمله ی این موارد مهم اند. در کنار اینها می توان از انتخاب به جا و مناسب شخصیتها نام برد، شخصیتهایی که علاوه بر غیر بازیگر بودن ، چهره هایی عمیقا معنوی اند.(امبرتو و ماریا)

دسیکا و زاواتینی بدون طرح کوچکترین معمایی در فیلم، 90 دقیقه مخاطب را جادو می کنند. در طی این مدت زمان با اینکه شاهد اتفاق جدیدی نیستیم ، لحظه ای هم نمی توانیم فیلم را رها کنیم. شاید تنها تعلیق فیلم این باشد که، آیا سرانجام امبرتو به گدایی روی خواهد آورد یا نه؟ آیا فلایک دوباره به آغوش امبرتو بازخواهد گشت یا نه؟  

در کنار امبرتو شخصیتهای دیگری هم وجود دارند که نمی توان به راحتی از کنارشان گذشت. ماریا از مهمترین آنهاست. حتی می توان او را تنها تر از امبرتو دانست. دختری معصوم با سرنوشتی کاملا تیره که تنها حاصلش از زندگی، بچه ای است که در ماههای آینده به دنیا خواهد آمد، بدون اینکه بداند پدرش کیست. (ماریا به وسیله دو سرباز باردار شده است) او که در انتها امبرتو را هم از دست می دهد باید به تنهایی دوره ی جدیدی (که اصلا خوشحال کننده هم نیست) را آغاز کند. زاواتینی آنچنان  قوی به این شخصیت پرداخت کرده که تا به امروز همچنان نگران سرنوشت او هستم. ماریا ظرفیت این را دارد که فیلمی جداگانه برای او ساخته شود. (به خصوص فیلمی کوتاه)

اما همانگونه که گفته شد، پرهیز از درام پردازی های هالیوودی، عدم استفاده از هیجان های  کاذب و کشمکشهای معمول از مهمترین نکات فیلم به شمار می روند. دراین رابطه دو صحنه معروف در فیلم وجود دارد که تا به امروز همچنان دست نخورده مانده اند. 2 صحنه ای که رورزمرگی خاص دسیکا و زاواتینی را هم با خود به همراه دارند :

 1- امبرتو وارد اتاقش می شود (که دقایقی قبل توسط صاحب خانه به مرد و زنی برای رابطه ای نامشروع اجاره داده شده بود) با ناراحتی درب را بسته و دستمال روی آباژور را به طرفی پرت می کند. پنجره و سپس کرکره ها را باز کرده، پنجره را می بندد. بالش روی تخت را مرتب می کند ، به سمت پنجره دیگر رفته و همان کار را تکرار می کند. کیفش را روی میز گذاشته ، کلاهش را روی جالباسی آویزان می کند... ناگهان یاد درجه ای می افتد که دقایقی قبل از ماریا گرفته بود. با هیجان لباسش را می گردد و سرانجام آنرا در جورابش می یابد. برای درست دیدن درجه به سمت پنجره می رود، عینکش را به چشم می زند و به درجه نگاه می کند. در حالی که سرش را تکان می دهد، عینکش را بر می دارد... دسیکا این گونه مخاطبش را با خود همراه می کند، بدون کمترین تعلیق و داستان سرایی. برای یک طرفدار هالیوود که سراسر خواستار هیجان ، تعلیق و عشق؟های لحظه ای است، این صحنه می تواند سرد و فاقد جذابیت باشد. صحنه ای که در آن هیچ بازی ای صورت نمی گیرد و ما تنها حضور فیزیکی امبرتو را داریم. حتی موسیقی هم به جای دادن اطلاعات و همدردی با امبرتو ، کارکردی مضاعف گونه دارد که نه درجهت بیان عواطف و احساسات سطحی بلکه در راستای ضد نمایشی بودن اثر خود را نشان می دهد. توجه دقیق به جزییات و عدم پرگویی راز موفقیت آمیز این صحنه به شمار می آید.

2- به همین گونه است صحنه ای که ماریا از خواب بیدار می شود. او مانند هر روز به آشپزخانه می رود، قفسه را باز و قهوه جوشی از داخل آن بیرون می آورد. سپس به طرف ظرفشویی رفته و شیر را باز می کند... کمی از آب می نوشد. داخل قهوه جوش آب ریخته و به سمت فر می رود. در بین راه مرکب دان و کاغذهای روی میز را برداشته در کشوی قفسه می گذارد. بعد از اینکه قهوه جوش را روی چراغ گاز می گذارد ، می ایستد و به شکمش نگاه می کند. دستش را به آرامی روی آن می کشد، سرش را بالا آورده و با نگرانی به روبه رویش خیره می ماند. (چهره ای بغض کرده) سپس برش می شود به نمایی بازتر از زاویه ای دیگر که ماریا را در حال حرکت به سمت میز نشان می دهد. و در نهایت برشی دیگر که نشستن او را از کنار به تصویر می کشد. و در این لحظه است که متوجه می شویم ماریا در حین این برشها گریه کرده، اما سهم ما از این صحنه تنها خیسی صورت اوست. (درست در لحظه ای که ما انتظارش را نداریم ماریا را با صورتی خیس می بینیم.) کارگردان با حذف قسمتی از کنش که می توانست موجی از همدلی (آنی) را به همراه داشته باشد و عواطفی دستمالی شده را ارائه دهد، به یکی از زیباترین صحنه های تاریخ سینمای ایتالیا دست می یابد. از میان تقریبا 100 صحنه ای که در فیلم گنجانده شده چیزی در حدود بیش از 80 صحنه به همین ترتیب پیش می رود. نه تعلیقی و نه کشمکشی. دسیکا حتی به 2 سربازی که ماریا را باردار کرده اند چندان نزدیک نمی شود و به راحتی از کنارشان می گذرد. تصور کنید اگر قرار بود در فیلمی هالیوودی چنین اتفاقی بیفتد...  در واقع دسیکا با حذف قسمتهای زیادی از رابطه ی ماریا با 2 سرباز، مخاطب را به او نزدیکتر می کند.

اما بخش اعظم و به یادماندنی فیلم مربوط می شود به رابطه میان امبرتو و فلایک. حضور فلایک در زندگی امبرتو چنان قوی است که گاهی در تصمیم گیری های او نقشی تعیین کننده دارد. بعد از اینکه امبرتو در اوج ناامیدی تصمیم به خودکشی می گیرد این حضور فلایک است که او را از انجام چنین کاری باز می دارد. در انتها و پس از کشمکشهایی (؟) که میان ایندو انجام می شود، امبرتو تصمیم می گیرد که باقی عمرش را در کنار فلایک بگذراند. (حتی بدون خانه) او دوستی و وفاداری فلایک را بزرگترین دستاورد خود در طی این مسیر می داند. در آخرین نمای فیلم، جایی که امبرتو همراه با فلایک سرخوشانه از دوربین فاصله می گیرند ، عده ای بچه در حال بازی وارد کادر می شوند. حضور بچه ها می تواند نشان از شادی خاصی در زندگی جدید (و هرچند سخت) امبرتو وفلایک داشته باشد.  

با اینکه همه ی موارد ذکر شده را می توان مهم و تعیین کننده دانست اما صحنه ای در فیلم وجود دارد که امبرتو د را در حد یک فیلم معنوی معرفی می کند. به جرات می توانم بگویم شاید نیمی از اعتبار فیلم مدیون همین صحنه ای است که از حضورتان خواهد گذشت. جایی که امبرتو آنقدر ناتوان می شود که دستش را برای کسب مقدار پول ناچیزی به طرف یک عابر دراز می کند. لحظه ای ناب که تنها در فیلمی ناب همچون امبرتو د می توان سراغ گرفت :

امبرتو کنار خیابانی ایستاده و بر سر اینکه آیا بالاخره حاضر به گدایی خواهد شد یا خیر، دستش را با نگرانی به جلو و عقب می برد. در یکی از همین لحظات که دستش را دراز کرده شخصی از مقابلش می گذرد ( متوجه دست او شده) ، بر می گردد تا پولی به او بدهد اما در آخرین لحظه امبرتو نظرش عوض شده و نگاهش را به آسمان می برد و به بهانه ی اینکه مثلا باران می آید ، پشت دستش را می بیند. مرد از این حرکت متعجب شده و به راهش ادامه می دهد...

همیشه به این فکر می کنم اگر دست امبرتو کمی دیرتر عمل کرده بود، آیا امروزه باز هم این فیلم جزو بهترین های عمرم به حساب می آمد؟ امبرتو به وسیله دست ، شرافتش را حفظ می کند. دست در اینجا کارکردی معنوی می یابد و آنقدر تعیین کننده است که حتی زمانی که نمایی بسته از آن نداریم به اندازه ی یک نمای تاکیدی و درشت عمل می کند و تبدیل می شود به تنها عامل توجه مخاطب در آن لحظه ی خاص،  که تعیین می کند امبرتو چه خواهد کرد. امبرتو به همه ی ما نشان داد این شرافت است که حکم فرماست نه پول. و چه عجیب و به ناگاه یاد این جمله از روبر برسون (فیلمساز بزرگ  فرانسوی) می افتم :

((...همه به تنها چیزی که علاقه نشان می دهند، پول است. پول خدای آنها شده است. برای خیلی ها خدا دیگر وجود ندارد. پول چیزی شده است که مجبورید به خاطرش زندگی کنید....))

و امبرتو از معدود شخصیتهایی است که هنوز خدا برای او وجود دارد...

* چزاره زاواتینی (1989-1902) از فیلم نامه نویسان به نام سینمای ایتالیا می باشد که بدون شک نقش بسیار مهمی را در جریان نئورئالیسم  بر عهده داشت. او به غیر از ویتوریو دسیکا که بیش از بیست فیلم را در کنار هم بودند، با کارگردانهای مطرح سینمای کشورش همانند فدریکو فلینی و روسلینی همکاری داشته است.  

نظرات 1 + ارسال نظر
no name چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 15:14 http://30min.blogsky.com/

dozde docharkhe
dobari in filmo chan sal qabl didam arzesh dasht

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد