تو گویی عمدی به کار بوده است و دستی.
غریبتر از نخستین روزهای بی برسون در پاریس. آه پاریس! چقدر با سودابه بنوش شدید تلخی اش را، قهوه یی...
در میان بلوف های مردان سینمای موجی ایران، به دلت میخندی به ریش شان، به خند.
گاهی همیشه دلم به توست و اکنون سودابه نیز. تیزاب یید میان دو وضعیت ما: 57
کاش و دوباره کاش و لعنت به تمام کاش هایی بی تمام من....
خطایی که تو و ثوابی که موجی های ما: سنگام ، فورد و ایستوود ! آنروزها که تو مدام رنه مدام برسون و مدام یانچو.
ثواب تو اما نه از برابر شدن و گریختن به تمام از ساده گی کودن ها.
به آغاز کلمه بود و صدا بود.بار ثوابت.
چشم تو نه به چرانی و اربابی. و آیینه ناراست و چراغ ناراست.
و تو بر قامت جهان ایستاده ایی به آبرویی ک برسون و تار و یانچو و جارمن و هرتس و رنه و یانچو