و ماهِ همسایه
سرک می کشد به جاسوسی
چه رفته است
که نگاه ها
شیشه ای است تلخ
لبریزِ بی سوال
چه رفته است
که می پذیریم چنین
صف را و حرص را چنان
به بوی سیگار و گوشتِ دهان
و نمی پذیریم
آفتاب را
به بوی جان
چه رفته است
چه رفته است
یار دیرینِ من
که تلخ می گذری و دریغ داری
چشم بگردان
ای یار
ای سرخ جامه عیار
که چشمم به رنگ توست
و دستم همپیاله ی تو