سینمای آوانگارد

سینمای آوانگارد

روبر برسون : محمدرضا اصلانی
سینمای آوانگارد

سینمای آوانگارد

روبر برسون : محمدرضا اصلانی

این چراغهای خاموش ساخته منیژه آقایی: اندکی بررسی


این چراغهای بی"روشن" 


قدمهایی ب احترام شهاب : 

"چراغها که خاموش؛ میخواهد روز، میخواهد شب، 

خانه خراب! 

روشنا به دیگر دامانی... ست. 

هر جا. هر کجا که شاید باد بخواهد وزیدن گرفت. 

روشنایی شهر؛ شهاب!

پشت در رسید که بگوید "من" ک هستم. 

آری شهاب آبروی ست این چراغ خاموش ها، که برده اند روشنا. 

الماسها ، خاکستر و نسل؛ انچه از او می یابیم. اندره آ وایدا. 

میخراشند پنجه های او زخم چرکین شهرمن(؟) ک تاریکی گرچه هست از من و شهر. لاغیر. 


فیلم:

در یک نگاه دقیق بر نوشته، عکس ها و فیلمهای آقایی در می یابیم تلاش او برای شناخت "دیگری" است؛ و ورود به شحصیت های مختلف یک جمعیت.  

همچون دوربین عکاسی او که از پشت بامهای شهر به خانه، سپس به دریا و... می شود.  

دومین حضور بانو منیژه مصادف است با یکی از بهترین فیلمهای سینمای استان. بر خلاف نخستین اثر او که شبیه بازی بچه ها می ماند.

نکته مهم اما در باره فیلم اخیر او عدم شکل گیری شخصیتها از طریق داستان می باشد. برعکس! این داستان است که به واسطه روابط مابین شخصیتها مطرح خواهد شد.

مواجهه مخاطب با اثر او در نگاه اول به "ایجاز" و کم گویی و سادگی و خلوت بودگی ست. عناصری که از درجه نخستهای "مینی مالیسم" ...

این چراغها... پرگویی را دریده و مخاطبش را به شراکت میخاند؛ به جای توضیح واضحات، و دادن مداوم اطلاعات. آنهم در ریتم هماهنگ مابین عناصر فیلم.

  فصل اول فیلم را تعدادی شخصیت که هر یک به گونه ای در مسیر خویش ناموفق اند، شکل میدهد. میزان حضور هر یک نیز به اندازه ییست که ما شخصیتشان را بشناسیم. و بنا بر ضرورت حضورشان.

پسر جوان، کودک، دختر بچه، مرد و زن و مادر دختر.

فصل دوم اما 4 شخصیت را به فیلم میکشاند. که بیشترین نماها از آن دختر و پسر جوان است که با استفاده از دیالوگ روابطشان را به مخاطب واضح می کنند. 



در هر دو فصل آنچه مهم می نماید، یکدستی شخصیتها و بازی هاشان می باشد. به اینها اضافه کنید میزان دیالوگهایی که رد و بدل میشود. حتا نحوه دیالوگها نیز چنان دقیق است که گاها سینمای بلند ایران هم از آن بی بهره است. به سخن ساده و سهل می آید اما برای انها که کارشان فیلم ساختن، میدانند تنظیم روابط از چه اهمیت فراوانی برخوردار است. در حقیقت شکست ریتم یکی از معضلات همیشگی سینمای ما بوده که در این اثر به نحو مطلوبی اجرا میشود. 

نکته دیگر عدم سمت و سو گیری کارگردان نسبت به شخصیتهاست. حتا شخصیت مستعان صالحی که در ظاهر باید منفی یا غیر مثبت باشد، از دید فیلم ساز برابر است با دیگر آدمها. در واقع بانو منیژه تیغ انتقاد خود را متوجه شخص خاصی نمیکند بلکه مجموعه انسانهای معاصر را به این بی مسئولیتی نشانه می شود. ممکن است یکی بگوید این معنا در نوشته و فیلمنامه شکل گرفته و ارتباطی با کارگردانش ندارد! اما باید دانست که نحوه ارائه این معنا ها مسئولی جز کارگردان نخواهد داشت. بطوریکه که یک نگاه به خطا ممکن است کل معنا را از میان برداشته و شاید مسیر فیلم را ب جایی دیگر رهنمون کند. مستعان شاید کودک دوشاخه بدست ابتدا و انتهای فیلم باشد، که هر بار به واسطه ی پرتاب سنگهای او است که وارد فیلم و از آن خروج میکنیم.

همانطور که از اسم اثر می آید، بی مسئولیتی انسانها نسبت به تعهداتشان مد نگاه فیلمساز است. با تیتراژی که مرا یاد خانه های شهر می برد. با این حال آقایی بی آنکه بیانیه دهد معناهایش را میسازد. 

منیژه اقایی خلوت بودگی فیلم را نه تنها در حضور و گفتار ادمها شکل میبخشد که در بکار بردن موسیقی نیز چنین. موسیقی فقط جاهایی شنیده می شود که تاثیری بر تحلیل ادمها ندارد. و البته چه بهتر میشد موسیقی همان صدای طبیعت باشد.