-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 مردادماه سال 1391 03:40
-
مونته وردی
پنجشنبه 19 مردادماه سال 1391 20:45
حس درد تو سینم
-
تن فروشی عشق فروشی
سهشنبه 20 تیرماه سال 1391 23:53
خدا پشتو پناهت : روبر برسون
-
دویست قایق بیکار
شنبه 17 تیرماه سال 1391 17:43
در زمان جنگ ایران و عراق .... " مکی زاده" میگه : دویست نفر پاسدار از خود جزیره رفتن.... 430 نفر از اینجا رفتن.... درویشی آنجا بود... خدا رحمتش کنه... گفت : من خواهش دارم مکی زاده را برسانید بهداری اهواز... دویست قایق بیکار حاصل دویست پاسدار دیروز.... هرمز؟
-
صدای هرمز
شنبه 17 تیرماه سال 1391 03:38
-
از همه ی رفقا فقط تو موندی که می فهمی.... اعلایی
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 12:12
نوشتم از تو از رویا همه پاک شد گفته بودم به زمین باش به اونطرفا نه... رویا داشته باش نه به امید انقلاب و نه خرد دستاتو به خودت حلقه کن ببین چی داری! آغوشتو بده بهش و لذت زندگی رو بچش هر اتفاقی بیفته مهمتر از داشتن هم نیست.... لعنت بر هر چی نا اتفاقه
-
روبر برسون
یکشنبه 4 تیرماه سال 1391 21:43
پیش از همه گاهها به تو است هر آنچه دست و چشم. نه آگوستین و به یانسن... چه تقدسی شکل همه قدسی و فرم به زن؟ ژان... کافی نیست!
-
این حداقل بسیار!
یکشنبه 4 تیرماه سال 1391 17:26
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA به تعداد اندکیم؛ و نه بودن! گوشه ها کناره ها می توان زیر خروار خروار سنگ بود، اما "بودن"... یک یک خواهیم شد بر آنان که به اکثر... دست میخواهد و چشم؛ و اقلی نگاه! داریم... و اندکی سکه! نمی فروشم ذهن اگر مدام به فروش تن؛ روسپی... باشد که بدنهامان به خیسی و نم باشد و...
-
محمدرضا اصلانی میگه :
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 20:27
"نباید فیلمتو می دادی به جشنواره.. تو ذاتا اهل فستیوال نیستی... یک مشت..." من فقط به دو دلیل فیلم می سازم و 3 برسون اصلانی محمدرضا! شاید به همین دلیله که کسی فیلمم نمی دونه جز اصلانی... برسون که نیست... احسان ی چیزایی گفت اما خب شاید نیمی از یک چهارمشو! امیدم به سعید عقیقی بود که اونم با یک حرفش :...
-
ب رویا ب رامین
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 11:14
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA تو! سراسر زندگی به مارکس بودی به گدار؛ لعنت به این شکل به این ضد : 3 تا اصل بود نه؟ یادم رفته! 1 2 3 = 4 ب وقت عاشقی هم دستت به ژان بود و سرت به کارل؛ خدای من (هه؛ گ ل) باید مدام به بهره باشی از این دیالکتیک؛ ول کن آینده ها رو "اکنون".... بچسب بهش! باغ ات آباد!...
-
دوباره نوشت
شنبه 13 خردادماه سال 1391 19:40
تا دوش سرهاشان ب باد می بود : سبز سبز؛ سینه ها دریده و چاک اینک به سی میلیون تومان می فروشند هر چ داشته و دارند : فهم آدمیت شعور(شعور؟) راوی میگفت: دوستان نمایش (از نوع پس از دوران مدرن) جهت تبلیغ یکی از دوستان اصلاح ناپذیر مبلغی (شبیه مبلغ آورده شده در بالا(مثلا 30....) نوش جان نموده و یک پارچ کافی میکس و ... هم روش!...
-
بلجنم
شنبه 13 خردادماه سال 1391 02:53
خودتو پیدا کن محمدرضا
-
برای خودم
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1391 20:35
باورم نمیشد یک روزی از پا در بیام. انقد پیش خودم اعتبار جا گذاشته بودم که حس شکست نداشته باشم. اما گاهی ضربه ها دور و بر به کمین اند..... اونها میخوان تا اندکی بلغزی، وارد شن... باید زخمها رو ببندمو دوباره شروع کنم؟ تا کی دوباره ها مدام بیان سراغم؟ کاش با شکست اولی پا نمیشدم و کمر راست.... "آیدا"! گناه همه...
-
دردی که مدام به لذت است به خویش این دیالکتیک تن
دوشنبه 8 خردادماه سال 1391 10:41
نمیشود به تن شد بی روبرت! آخر همه زندگیم به سکه هایش رفت... چگونه به بستر خواهم شد؟ تن م اش؟ راهی نیست به بگریز کاش حکم به مرگم داده باشن د! آنگاه راهی خواهم : بگریز! هیچکس را به خویش نخواهم.... تنها به یک نگاه شاید که دل؛ دیگر بار : روبر
-
برسون جان! صدایت بگوشها نیامد و چشم
شنبه 6 خردادماه سال 1391 18:11
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 دو دسته مدام بسوی برسون اند و محمدرضا؛ یکی آنها که از ندانی و پوشش نهادن به ندانی اند. ناتورالیستهای بی قواره و قد؛ ساختمان اندیشه شان کوته... اگر که ساختمانی... یکی دسته دیگر، نه به عیار خویش اند و پوشش؛ و نه از پی نانی... دلهاشان به آخرین ارمغان...
-
شهاب که آمده بود برای شهرش...
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1391 12:41
دستها مدام بکارند به خون! دستهایی که نمی دانند نمی خوانند؛ آلفونسوهای وطنی! دیدی فرشها را برایت چه قرمز کردند؟ گویی زمین خون می نوشد. آیا براستی زمین خون می نوشد؟ "بودن" می دانیم : باید که به ابد داشت " بودن " شهرت را بساز با همین دستهایی که به خون آلوده اند، هر چند به ناپاکی ست این دستها که نمی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1391 11:15
تمام زندگی به حرف اصلانی بودم. اما این آخری خواستم غیر از اونچه که میگه عمل بکنم؛ نتیجه فاجعه بار بود! فیلممو نباید به جشنواره های داخلی بفرستم. اگه داورا یک لحظه احساس کنند تو داری کار نویی رو پیشنهاد می دی، کلکت میکنند.... نمی تونن یک گام از خودشون جلوتر رو ببینند... البته از یک جهت هم خوش به حالم شد. فهمیدم که توی...
-
برای محمدرضا اصلانی
دوشنبه 1 خردادماه سال 1391 12:46
نفهمیدم آخرش کجا باید دید! امروزمو میگم فردامو و .... اینهمه اومدم اینهمه اومدی آخرش؟ همه شدن سینه چاک برات : کتابها فیلمها و نقد شعرهات! داشتن تو شعور میخواد باید ته دل با تو... اما جز من... من از تو می میرم اما تو زندگانی من هستی میرزا محمد یادمه! منصور هم هست...
-
برای وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1391 12:43
بعد از به زیر کشیدن "آنچه برسون می گویدم و محمدرضا یا ما بدین گونه سردیم؟! از طرف ارشاد بی فرهنگ؛ رفتم سراغ یکی از نوشته های قدیمی با عنوان " من اینم که هستم" که درباره ی زندگی یک روسپی جوان می باشد. دختری که زمانی عاشق بوده است! این فیلمنامه برداشتی است از شعری از ژاک پرور با همین نام! آنقدر می نویسم و...
-
اعتباری که جا ماند!
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1391 20:18
دوستی نوشته اند که سینمای هرمزگان رمقی ندارد.... در پی راههای رفته است.... تداومی در حرکت نداشته.... برای این ادعایش نیز چشمها را به اردی بهشت اینک راهنما شده اند. اردی بهشتی که شاید و حتمن اعتبارش را پشت پرده ها جا گذاشت. از خودم که بگذرم احسان و ایمان می مانند و شهاب. چگونه می توان بدون اینها به سرانجام شد؟ بدرستی...
-
چه میتوانم گفت؟
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1391 21:45
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 بحقیقت پندارم که خود "او"ست! مشکوکم به خویش در آغاز! شاید نباشم شاید نباشد؛ مدام به لغزشم دستم ز دست دل چه میشود؟ ام کلثوم! از آن مردک سبیلو تا اینکم : مضحک م! رنج رنج باید دور شوم از آنچه دستم به دل نمی شود بگذارمش به سکوت دل و دست را به...
-
آنچه برسون می گویدم و محدرضا یا : ما بدینگونه سردیم!
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1391 21:59
فرناز ظفری : بسیار شگفت انگیز محمود : مهربان داود : همیشه هست غلامرضا : خوب محمدرضا : سینماتوگرافی
-
روزی مردی بود
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1391 22:37
شهید موسی درویشی تاریخ هرمز و آلفونسو چگونگی پیدایش هرمز س موضوع اصلی فیلمند! 70 درصد کار در هرمز بانجام شد 30 درصد مانده در بندعباس و روستای نانگ رهبر : تصویر امین : صدا داوود : همراه رهبر نوشته تحقیق و کار : محمدرضا2 تهیه کننده : عبدالله خداکریمی تهیه شده در : حوزه هنری استان هرمزگان
-
آخرین سکه هایی که به یادگار مانده اند!
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1391 13:13
یادداشتها چنین بود؛ روبر! سکه های به یادگار، تن به ابدیت سپردند. مدام بر توام بی هیچ ایستادن، (توقف!) هر آنچه معنا بود همه به خویش، : فرم! فرم! فرم! که به نو بودن است و نه پس از آن! چگونه می توان به خدمت داشت : فرم! از میان س دریا گذشتم! هم او که دختر خوب سینماتوگرافی بود و آ.... آ.... ن! و اینک دل بستن نمی دانم؛ جز :...
-
برای اصلانی
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 13:31
من سهم هیچکس نیست : اینک برده ام دست به 2 آ
-
آنچه برسون میگویدم و محمدرضا
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 02:05
ضد تجربی
-
جدیدترین فیلمم
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1391 11:12
آنچه برسون می گویدم و محمدرضا
-
ب نرخ روز خورها
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1390 17:59
تا دوش سرهاشان ب باد می بود : سبز سبز؛ سینه ها دریده و چاک اینک به سی میلیون تومان می فروشند هر چ داشته و دارند : فهم آدمیت شعور(شعور؟) راوی میگفت: دوستان نمایش (از نوع پس از دوران مدرن) جهت تبلیغ یکی از دوستان اصلاح ناپذیر مبلغی (شبیه مبلغ آورده شده در بالا(مثلا 30....) نوش جان نموده و یک پارچ کافی میکس و ... هم روش!...
-
آخرین من!
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 13:18
برای خواندن آخرین نوشته من به وبلاگ "موشت" برید....
-
حقیقت/ واقعیت/ اندیشه : من!
شنبه 19 آذرماه سال 1390 11:21
حق! همیشه از آن منه! حق همیشه از آن توئه! واقعیت در پس اینهمه حق گم میشه! تا ته دنیا هم بخوایم اطلاعات داشته باشیم، بازم همون انگل بی مصرفیم که فقط مصرف میکنیم؛ ادبیات کتاب فلسفه شعر ؛ اندیشیدن درباره ی اندیشه : خداحافظ