سینمای آوانگارد

سینمای آوانگارد

روبر برسون : محمدرضا اصلانی
سینمای آوانگارد

سینمای آوانگارد

روبر برسون : محمدرضا اصلانی

من اینم که هستم

فیلم جدید من : " من اینم که هستم"

دوباره قیچی ارشاد میا... اما نمیشه نساخت. ایندفعه بلندتر! قیچی نمیگم :

90 دقیقه میسازم تا بیشتر قیچی کنند!

دوباره ژاک پرور هم هستش اینجا!

اگه دوستان بحساب خودبزرگ بینی نبینند :

" یک فیلم آوانگارده.... یک فیلم تجربی به معنی واقعی"

تنها یک مخاطب دارم مث همیشه :

" محمدرضا اصلانی"

اما نمیشه نساخت.... موضوع و داستان نداریم : زندگی یک روسپی بهمراه خواهرش... انتقام داریم عشق داریم اما قصه ن نداریم! موسیقی نداریم حرکت دوربین نه نداریم! مدل داریم صدا داریم صدا داریم صدا داریم و صدا داریم

یک فرم واقعی که روبر میفهمه و محمدرضا اصلانی : تقدیم به اونها

تقدیم به داورانی با چشمهایی به نطفه بسته شده!

همیشه ترسی وجود داره... مث خوره روحو میخوره.. اما اینبار روح کسایی که فک میکنن اگه جا واسه ی عده باز بشه : باید جمع کنند برن ...

نمیشه با دعوا نمیشه جنگید.. باید با ساختن... مشت محکم تو دهن ... کار ما نیست.

کار من عقب نیفتادنه کار من همواره جنگیدنه...

محمدرضا اصلانی : "همیشه یک تعداد آثار آوانگارد پشت جشنواره می مونن تا آقایان نون بخورند" منظورش اینه: نمیخان مردم آگاهی داشته باشند و به چیزایی اندیشه کنن که هویتشونو برملا میکنه... هویت یک جمعیت نا اهل هویت جماعت دستمال به دست!

من که سالها از ابتدا ست دل نبردم به جشنواره ها.... باسواد ما که س ع باشه دیگه از مردان انگشتری نباید انتظاری داشت... تاب ندارن تحمل ندارن شعور... نداشتن!

وقتی بهت میگن فیلمت اروتیکه یعنی: تنها و تنها به زیر ناف اند و بس!

محمدرضا اصلانی میگه؛ خطاب به سعید ع میگه : " باید 30 ساله دیگه فیلمتو نشون می دادی بهش! کلی عقبه از این مسیر"


حالا بقیه داورا که نورچشمین و سوادشونم تا ران این منتقد گاهن داور نمیکشه : مشتی متوهم!



روبر برسون : چگونه یک مرد گریخت

جناب فرهنگستانی ما به روبر برسون خرده گرفته اند که نباید به سوی داستانهای رمانتیک باشد! چرا که ایشان بر این رای اند که  روابط عاشقانه را به سخره میگیرد...و زن را به حقارت!

دلیلش را هم این چنین بیان داشته : یکی از شخصیتهای برسون در صحنه ای عاشقانه پشتش را به دوربین...! 

اولن اینکه روابط عاشقانه از نگاه این جناب یقینا با آنچه که روبر مد نگاه دارد، به کلی متفاوت... شاید که ایشان چنین روابطی را تنها در حد...

لیکن شعور برسون بمراتبی دیگر ست. (با این توضیح که او همواره حتا بدن یک زن را مورد احترام داشت)

تا آنجایی که بیاد دارم این ژان بود که راه را بر میشل نشان داد؛ و زندگی... با بوسه هایی  که میشل را از زندان تن رهاند.. و درست در درون سلول (بظاهر زندان) معنای ازادی را چشید... و اگر نبود ژان ...؟

برسون عشقهایی را به جان میدارد که لذتش به پاکی باشد، بی هیچ اندیشه ی حیوان صفت... عشق از دید برسون نوعی رها شدن از بردگی تن است.. ما نباید افکار و اندیشه های سنت آگوستین را با روبر ب اشتباه بدانیم. اگر او یعنی آگوستین قدیس دست از لذایذ جسمانی میشوید و  در این گام حتی بر  فرزند 11 ساله  ش و البته بر فلوریا چشم می بندد، چربطی به برسون؟ مگر نه اینکه او تا اخرین لحظه با همسرش می ماند؟ مگر نه اینکه فیلمهای برسون جدا از زندگیش نبودند؟ همه ی افتخار ما بر این است که روبر آیینه آثارش بودست. هر چند او نه به فلینی می ماند و نه دیگرانی که تجربیات گذشته را به تصویر داشته ....   البته که  اگوستین بر روبر تاثیر میگذارد؛ خصوصا در باب فیض و اختیار (در ادامه فیض و اختیار را ب اندکی خاهیم داشت) اما نه تاثیری که دوستان بر آن پافشارند...

برسون  ژاندارک را از مصائب تاریخ به محاکمه آورده و اعاده حیثیتش می کند؛ ژاندارکی که نه چونان شخصیتهای لوک بسون  شمشیر کشتار بدست دارد و نه همانند خوشگل خانومهای ویکتور فلمینگ غرق در بهره جویی  از زن و جسمش... ژاندارک برسون با حفظ تمامی زنانگیش، بیش از همه انسان ست و نه زن! اصلا برسون درتمام آثارش نشان می دهد که موضوع بر سر زن یا مرد نیست؛ او بر این جدال تاریخی خط بطلانی میکشد و ما را نه مرد سالارش می بینیم و نه فمنیست؛ چون مسلئه برای برسون " انسان" است و بس! با این توضیح که مردان آثار او همواره نگاه سخیف تری داشته و در مرتبتی پست تر...

بیاد داشته باشید چشمان شهوت بار آن مردی را که در شبی بارانی به ماریا پناه می دهد... و  لحظه ای که ماریا از فرط گرسنگی شیشه مربا را سر میکشد... یا باز هم در همین "ناگهان بالتاز" شاهدیم(مانند بالتازار) که چگونه جدال ست بر تصاحب جسم ماریا... اوییکه در انتها تن به نا کجا آباد میدهد و شاید که همانند الاغش، جان...

دو : اصلا برسون برای این آمده بود که بگوید و نشان بدهد : از موضوعهای مختلف و بسیار تکرار شده  میتوان به شکل صحیح ترفیلم ساخت؛ چرا که آنچه به عنوان سینما به حلق ما داده شده بود، چوبی دو سر... بود.(البته لازم به توضیح : سختگیری برسون را نباید از یاد ببریم. چرا که او فقط بر جنبه های ذاتی سینماتوگرافی تاکید می کند) اتفاقا سراغ داستانهایی می رود که مدام در تکرارند... یک مرد گریخت قصه قدیمی فرار از زندان است؛ جیب بر هم مختص سینمای آمریکاست؛ قصه ژاندارک هم پیش از این بارها در سینما به پرده آمده بود... پس حتی ریز اندیشان نیز هم می دانند  برسون پی داستان نو و جذاب نیست. انچه مهم می نماید شکل است و فرم؛ که به نگاه او عنصری ست جهانی،و می توانید با همه ی فیلمسازان و فیلم دوستان به گفتگو باشید؛ اما این بار بزبان سینماتوگرافی و نه فرانسوی و نه انگلیسی! این همان زبانی ست که با شما از قاره دیگر و سرزمینی دیگر و شهری دیگر و منطقه ای که شاید جهان به نقشه هم نبیندش، ب گفتگو مینشیند...

بهتر نبود از چگونگی کارکرد اشیا و انسان و البته ارتباط اینها در فیلمهای برسون سخن میگفتید؟ چرا از شکل ناب و دست نخورده سینماتوگرافی نگفتید؟ چگونه  توانستید از نوع برخورد برسون با شخصیتهایش بسادگی بگذرید....

 مشکل شما جناب سعید. ع این ست که برسون را هم با چوب 2 سر ... سینما میسنجید. غافل از اینکه برسون یکزندگی بتلاش آمد تا غبارهای جهان فیلمسازی را بزداید و چراغ راهی باشد. بر چه اساسی او را با سینمایی به ترازو بردید که خود آنرا زیر پایش نگاه داشته و پشیزی اهمیتش نمی داد؟ آیا جرات و شجاعت این را نداشتید که "فرم" ش را مورد بررسی دارید...

بقول اصلانی که حرفش حجتی ست بر من، اگر برسون به شناختن رود، ماهیت این دوستان کم بهره، برملا خاهد شد... و ماهیت آنها را که دوست می دارند.. دیگر مجالی بر فورد و ناخداهای افلیج آرنولد مانند، نمی ماند.. ناخداهایی که بیشتر برای جدال با بروس لی و استالونه مناسبند

ضمنن شما دیوار سینمایی ت آنقدر بلند نیست که بکسی همچو روبر برسون بگویی چه بسازد و چه نسازد.(این هم در ادامه همان همه چیز فهم بودنمان است... چه به ناگاه بیاد هیتلر می آیم!

3 : برسون تمامی تلاشش این بود که روزی مورد تفسیر و تاویل نباشد. اصلا برای دوری از این نامهم، چند نکته را در سینماتوگرافی ش می آورد؛ از جمله عدم تحلیل شخصیت ها با بهره جویی از دوربین، عدم نورپردازی خاص در جهت تعریف و تفسیر شخصیت(بر خلاف جریانی که بنام اکسپرسیونیسم مشهور است) بدین گونه ست که در تدوین و پیوند خود نیز، بر اساس تغییر و تحول مدلهایش به پیش نرفته و بهره ای هم از موسیقی در لحظات خاص نمی برد.

لازم است بجای نشانی دادن به یک نمای خاص، کلیت اثر مورد بررسی قرار گیرد تا حداقل در باب برسون به تاویل دچار نشویم.

مهم دیگر اینکه : اگر در نمایی، عملی از یک شخصیت سر بزند آیا باید اذعان داشت که این عمل نشانگر شخصیت فیلمساز است؟ چنین سهل انگاری به این می ماند : شخصیت حاج عمو در شطرنج باد را به شخصیت خود اصلانی مرتبط دانسته و آنچه را که این شخص در طول فیلم انجام میدهد، مرجع اندیشندگیش را محمدرضا اصلانی بدانیم!!

بهمین  منوال میتوانید سراغ گدار و مهمتر از همه پیر پازولینی هم بگیرید....

پیشترها گمان می بردم شاید فقط  دار و دسته هوشنگ خان خوش دست چنین اند؛ لاکن جناب س ع بکلی جا مانده است از همه این وادی.

البته که تعجب هم ندارد؛ کسی که همواره نگران جدایی نادر جان از سیمین جان باشد و مدام بر طلوع خورشید، تا کی رسد ناخدا، چه چیزش به روبر برسون!؟ نمیشود هم دل به فورد داد و هم برسون را فهمید.. اگر هم جایی مکانی، از محمدرضا اصلانی دوست داشتنی میگویند تنها بسبب ژست روشنفکرانه ست و بس! باقی همه مانند همان بناهای شهرمان می ماند...


پست بعد : مذهب ؛ فیض  و اختیار در فیلمهای برسون

روبر برسون : چگونه یک مرد گریخت تقدیم به "سودابه فضایلی خوبم"


خطاب به نویسندگان گردن کلفت و باریک اندیشه ...

گاهی در عرصه های گوناگون صاحبان نگاهانی هستند که با به پیری رفتن شناسنامه شان، اندیشه شان فرتوت می شود. درست بمانند بناهای تاریخی شهر ما که تنها کافیست انگشت خود را بر آنان بنهید. هر چند ارزش تاریخی این بناها تنها پوکی نباشد....

یکی از خصوصیت بارز ما ایرانی ها همه چیز فهم بودنمان است.بطوریکه حتا می توانیم دست به گریبان بزرگان فلسفه و هنر برده و بقول خودمان  ضایعشان نماییم.

این مهم در سینما نمود بیشتری داشته... هر قلم بدستی بخود اجازه می دهد تا در باب سینما و سینماگران ....

اما خیانت در آنجایی رخ می نمایاند که از روبر برسون میگویند؛ آنهم به گزاف و کودنی! چنین نگاهی طبعا فضای سینمایی ما را همچنان مسموم نگاه داشته و بر پسروی آن شتاب بیشتری می دهد. ماشاالله زبان فرنگی هم که می پوشاند نادانی...

نقدها تحلیل ها همه کپی... سالها از چنین راهی به نان خوردن بودند. درشت و ریز ندارد، استثنا ندارد... رنگ و لعاب تغییر می دهند. اما زمانی می رسد که پوچی شان برملا... تنها کافیست که از خودشان رای بروز داده و در مورد بزرگان اظهاراتی داشته باشند آنوقت است که بوی تعفن نادانی فضای سینما را بلجن میکشاند.

شما را به نمونه خاهم برد تا بدانید چه کسانی طلایه دارند هنر این سرزمینی که بنام ایران می شناسیمش!

منتقد مورد نظر ما که خود را بزرگترین و بافهم و شعورترین شخص عرصه نقد می داند( خاهشن نگاهاتان بمسعود فراستی نباشد... هر چند او هم دست کمی ندارد از منتقد این نوشته ما) لطف نموده و در باب روبر برسون چیزهایی ارائه داده اند که بنده هنوز هم نمی دانم دلیل آنهمه نافهمی چیست؟

این جناب که اشتباها سینما هم تدریس میکنند، گردنش را کلفت دیده و ... بقول محمدرضا اصلانی : " دچار توهم دانایی شده است..."

اقای س. ع در یک کارگاه نقد و تحلیل، در پاسخ به دوستی که از برسون پرسیده بود چنین به جواب آمد : "  روبر برسون فیلمسازی ضد زن است... روبر برسون فیلمسازی بشدت خشک مذهب است"!

این سخن بر دیگران گران نیامد؛ چرا که آنها تفاوتی نمی بینند میان حفره بکر و یک مرد گریخت برسون... ما را با این دوستان اما کاری نباشد و خرده ای نگیریم؛ چرا که تازه ی راهند و مسیر بس مشکل!

ور نگاه ما بر این جناب است بیشتر! اویی که دهانش هنوز بوی فورد می دهد... ناخدا خورشید! البته که نباید از ایشان چندان متوقع بود... مادامی که دل در گروی فورد باشد...

 

سرمان شلوغ شد باشد برای وقتی دیگر... شاید صب